|
...
این سیستم enetation که نظر خواهی ما روش بود دیگه خیلی به پت پت افتاده بود و هر روز بالا پایین میشد و بعضی دوستان (از همه مهمتر خودم) خیلی شاکی شده بودیم از دستش. خلاصه این شد که عطایش را به لقایش بخشدیم و دست به تنبان مهران خوان باران زده شدم که از YACS اون استفاده کنم. از اینکه کامنت های قبلی دیگه قابل مشاهده نیستن متأسفم ولی فکر کنم اینجوری اعصاب ما و شما راحتتر بمونه !! |
...
كرگدنها دشمن ندارند؛ دوست هم ندارند تنها سفر ميكنند و اگر سر حوصله باشند اجازه ميدهند كه پرندگان كوچك رویشانه شان بنشينند و شكارهای كوچك خودشان را بيابند، اما كرگدنها نه شكار میكنند و نه شكار میشوند. خوراكشان علفهاي خودرو است و سيب ترش برايشان حكم چلوكباب دارد... كرگدنها رو به انقراضاند و جز سوسكها و يكی دو جانور ديگر تنها موجوداتی هستند كه از عهد دايناسورها تا امروز دار وجود را تاب آوردهاند؛ صبور و منتظر و تنها و كمی افسرده. كرگدنها پوست كلفتی دارند كه قدرت تحمل سختیها را برايشان هموار ساخته، اما در عوض دل نازكي دارند كه به آه مظلومی در دلِ سياه شب در اعماق جنگل میشكند و اگر خوب دقت كنيد داخل گودی چشمان كم سويشان كيسه اشكی است كه صورت پرچين و چوركشان راتر میكند... كرگدنها نه ميتوانند به چپ نگاه كنند و نه به راست و نه به پشتسر. شايد در فراروی خويش هم افقی نبينند ...
|
...
از قدیم گفتن مار از پونه بدش میاد دم لونش سبز میشه !! هر چی من از انواع و اقسام احساسات نوستالژیک فرار میکنم بیشتر میاد سراغم. یه مدته که اینجا بوی گند دلتنگیهای مزخرف منو میده . راستش خودمم دیگه خسته شدم. البته نمدونم چه مرضیه که من اینقده دارم از خودم و احساساتم فرار میکنم !! شاید دست پیش رو گرفتم که پس نیفتم !! ولی خوب بعضی وقتا یه سری حرفا و یه سری رفتارا و یه سری اتفاقا همچین یه هو یه شُک اساسی به آدم میدن که تا میای خودت رو جمع و جور کنی یه چند روزی طول میکشه. (اگه بشه جمع و جور کرد البته). دو سه روز گذشته هم از اون روزا بود که شاید نباید مینوشتم ولی خوب نتونستم. الان به اندازهی کافی سرحال هستم . تا امشب هم یه وقتی میذارم که این آهنگ سوگواری پسزمینهام رو عوض میکنم٬ هم دوباره نظر خواهی میذارم٬ هم میشم همون آخرین نیکوس خل و چل همیشگی ... تا دفعهی بعدی که دوباره پریود بشم کی باشه ... خدا خودش بخیر کنه. ارادت٬ -- نیکوس |
...
قهوهای دیگر برای راه، قهوهای دیگر پیش از آن که بروم به راهِ دور... نفَسَت دلانگیز است چشمانَت چون دو جواهر در آسمان. قامتَت راست است، موهایَت صاف بر بالشی که میآرامی بر آن. ولی مرا به تو مهری نیست نه عشق و نه سپاس وفاداریِ تو به من نیست که به ستارهگان بالاست. قهوهای دیگر برای راه، قهوهای دیگر پیش از آن که بروم به راهِ دور. پدرت یاغیای بیش نیست و آوارهی حقهبازی به تو میآموزد که چگونه جیب بزنی و چگونه تیزی بیاندازی. او سلطهاش را میپاید تا غریبهای داخل نیاید صدایَش میلرزد وقتی داد میزند و باز غذا میخواهد. قهوهای دیگر برای راه، قهوهای دیگر پیش از آن که بروم به راهِ دور. خواهرَت آینده را میبیند چون مادرَت و خودَت. هرگز نیاموختی که بخوانی و بنویسی کتابی نیست بر طاقچهات. و خواستنَت حدی نمیشناسد صدایَت به بلبلی میماند ولی قلبَت چو اقیانوسیست اسرارآمیز و سرد. قهوهای دیگر برای راه، قهوهای دیگر پیش از آن که بروم به راهِ دور. بدرود! |
...
عشق بهتر است یا نفرت ... نمیدانم. ولی میبینم که در این بین استخوانهای روحم لگدمال تردیدی میشود که همیشه از آن وحشت داشتهام ... احساس میکنم ... نه ... خوب میدانم که تا انتهای من چیزی نمانده است ... سردم است ... تو را به خدا از من بترسید ... من میدانم که وهم ِمن چه دهشتناک است ... من از خودم میترسم٬ از خشمم٬ از نفرتم٬ از نفرتم ... فرصتی برایم نمانده ... احساس میکنم به انتهایم نزدیک میشوم ... شما را به خدا بس کنید ... طاقت ندارم ... میدانم که دیگر طاقت نخواهم آورد ... طاقت نخواهم آورد ... طاقت نخواهم آورد ... طاقت نخواهم آورد ... طاقت نخواهم آورد ... . . . آخر این رسم خداحافظی نبود ... سرنوشت را جور دیگر بنویس ... همه چیز دست توست٬ بر خودت اگر نه٬ بر من رحمی آور ای دوست ... دیروز که برایت نامه نوشتم چیز دیگری گمان میکردم ... هنوز فکر میکردم میتوانم ... هنوز گمان میکردم طاقتش را دارم. هنوز به خودم ایمان داشتم٬ به استقامتم٬ به دوست داشتنم٬ به عاشق بودنم ... امروز ... عشق بهتر است یا نفرت ؟!! ... نمیدانم. ولی میبینم که در این بین استخوانهای روحم لگدمال تردیدی میشود که همیشه از آن وحشت داشتهام ... احساس میکنم ... نه ... خوب میدانم که تا انتهای من چیزی نمانده است ... اگر میتوانی٬ کمکم کن ... من همهچیزم را با تو قسمت کرده بودم ... مگذار دوباره حادثهی تاریخ تو تکرار شود ... مگذار تلخی سرنوشت دوباره ... و این بار سهمگین تر خواهد بود٬ «مرگ از پشت زند دشنه چه میکوبی ؟ مشت ؟!!» ... باور کن مرا ... بترس از من٬ که من از خود میترسم٬ از خشمم٬ از نفرتم٬ از نفرتم ... میدانم که دیگر طاقت نخواهم آورد ... طاقت نخواهم آورد ... طاقت نخواهم آورد ... طاقت نخواهم آورد ... طاقت نخواهم آورد ... |
...
شبی با برتراند ... تنها دو سه جمله مرا کفایت میکرد که تا صبح فقط گریه کنم و جای پای اورا در همیشهام خیره بمانم ... گفتم: «دوست داشتم با تو بودم٬ با هم سفر میکردیم»٬ گفت:«من هم». گفتم: «دلتنگم»٬ گفت: «من هم ... خیلی» ... برایم حکایت آب حوض را تعریف کرد و تمام آن ظرافت عجیب بازپس دادن صدا را در آن شب تار٬ و تمام آن سراب سکوتی که هیچوقت طراحی نشده بود ... و به او گفتم:« خیلی چیز ها هست که عجیبند٬ واقعههایی شگرف٬ احساساتی که هیچوقت هیچکس آنها را طراحی نکرده است٬ صداهایی که هستند و شنیده نمیشوند ... درست مانند صدای حوض ... درست مانند معماری درگاه مسجد ...» این آشغانهها امشب چه تلخیِ دلنوازی دارند برای من ... و آهنگ این مهره روحم را به هیجان میآورد ... کاش میشناختمش ... « من چه دلتنگم امشب ... همسایه اشک امانم را بریده ٬ گلویم میسوزد از بغض ... همسایه ... همسایه ... همسایه ... دلم هوای سکوتت را کرده است٬ کرشمهی نگریستنت را ٬ اشتیاق بوسیدنت را ... ... چه ملیح است نوازش سر انگشتانت. آری تو مرا لمس می کنی. سنگینی دستانت را حس میکنم. نمیدانی چه شوقی درونم هست. بمان من میخواهم از پله وجودت پرواز کنم . انگشتان مهتابی ات را خواهم گرفت و خود را به تو خواهم رساند. آه که چه لذتی سکرآور در پس این خیال خفته است. میبینی خلسه عشقت با من چه کرده؟! آری می آیم. این را حس میکنم. خودمم! همه وجودم است. تمامم است! دارد می آید ، می خواهد تو را در بر بگیرد. بمان! احساس میکنم بلند شده ام ، ز عمق خود جدا شده ام. بمان ... همسایه با من بمان ... » |
...
تو چه می دانی که غرق شدن برای یک دریا سراسر عجز است و ضعف و عجز! تو ای مملو از گرمی چه میدانی که برای دریا چه سخت است که به تو بفهماند که شرر عشقت چگونه او را می سوزاند. چه کنم که رویا نیستم که چنین گریز پای خود را به سرزمین خیالت برسانم. من که میدانم بین من و تو جز یک سکوت غلیظ و فشرده و خفقان آور چیزی نیست. خداوندا چگونه سوگ درونم را پایکوبی کنم ؟! نمی دانم. نمی دانم! |
...
فرناز و بهاره: یو.اِس.سی سارا و حنانه: ایلینوی مزدا: تگزاس پیام: میامی مهران: یو.بی.سی مریم و روزبه: اِس.اِف.یو احسان و حامد و بهداد: تورنتو آذرخش: مریلند پیمان: واترلو ترانه: یو.سی.اِل.اِی ابوالفضل: کُنکوردیا خوب اینا دیگه رفتنی شدن ... ویزا هاشون هم جور شد. میکنه سرجمع ۱۶ تا واسه رضا هم خودم وقت سفارت گرفتم٬ خوشگذران حقیقی هم هفته بعد میره دوبی با I20 واشینگتون !! منم که یه جوری وقت سفارت گرفتم که عمری ویزام به این ترم نرسه و خود به خود دیفِر شم :> میکنه سرجمع ۲۰ نفر (نفر واحد شمارش شتر است ؟!!) حالا بر و بچی که قراره برن سربازی رو من نشمردم وگر نه خدمت مقدس سربازی هم فرق چندانی با عزیمت به بلاد کفر و جنگ در جبههی علم و دانش نداره ... داره ؟!! نتیجهگیری اخلاقی: آمریکاییاش از ۱۱ نفر ۶ نفر ضعیفه تشریف دارن که از ۵ تا مردی که اونا رو همراهی میکنن ۳ تاشون هنوز ویزا نگرفتن ... خلاصه پیام خودتی و مزدا و ۶ تا ضعیفه و یه غرب وحشی ؛) نتیجهگیری غیر اخلاقی: مریم ؟!!! تنهایی بین این ۷ تا نره خری که دارن میرن کانادا چیکار داری میکنی ؟!! خجالت نمیکشی تو دختر ؟!! من آبرو دارم :| (جدا؟!!) واقعاً که !! آخرالزمون شده والا !! ... سرتو انداختی پایین داری میری وسط گرگا که چی بشه ؟!! هیچکی هم نیس مراقبت باشه !! اول اون ساراتون حالا هم تو !! برو خونه بچه بشور عوض ونکووِر رفتن !! - پینوشت از طرف مزدا: «میثم صیادیان» ویزا نمیگیره!هیجا! :)) (خودم: روزبه ویزا نمیگیره هیچوقت هیچجا - مزدا جون : زرشک) |
...
گولیه: « يهو دست و پام شروع کرد مثل بيد لرزيدن ( جدی بدون شوخی ) .. هيچ غلطی نميتونستم بکنم ... تکيه دادم به پشتم که يه نيم دايره محافظ بود و به لرزيدن ادامه دادم ... ديگه خلاصه کلی با خودم کلنجار رفتم و به خودم اعتماد به نفس دادم که بتونم بيام پايين ..... يه پله رو با بدبختی اومدم پايين ... اومدم پله دوم رو بيام پايين که يهو پام سر خورد و دستم هم که ديگه هيچ جونی نداشت نتونستم تعادلم رو بر قرار کنم .... افتادم پايين و سرم خورد به اون ميله پشتی و قبل از اينکه برسم به زمين مردم ... روحم شاد :( » |
...
بلاگر٬ بلاگ اسکای٬ یا پرشن بلاگ ؟!! اگه آدم سر به راهی نیستین ... اگه به پِرایْوِسی خودتون اهمیت میدین ... اگه برای آیندهی وبلاگ خودتون نگرانین و دوست ندارین یکی بیاد یه هو یه آشی براتون بپزه بعد هم چارهای نداشته باشین جز کوفت کردنش ... از پرشین بلاگ استفاده نکنین !! من هزار مورد سراغ دارم که مدیران پرشین بلاگ به کاربران خود گفتهاند یا فلان میکنی یا فلانت میکنیم !! این ماجراها فکر کنم اولینش برگرده به ماجرای مرحوم توتفرنگی که شروع کنندهی یک موج بزرگ در وبلاگ نویسی ایرانی از نوع مطالب سکسی بود که مدیران پرشین بلاگ اون بندهخدا رو بیرون انداختند !! یادمه اون اولا میگفتن ما کاری نکردیم و حتماً تو رو حک کردن !! شبیه ماجرای اون مرحوم برای بسیاری دیگر افراد در حیطهی وبلاگهای سکسی و مربوط به مسایل جنسی پیش اومد. کمکم پرشینبلاگ تو توافقنامهی اولیش دست برد و یک لایسنس آو اَگریمنت خفنی نوشت که از قانون مطبوعات ما خفن تره !! حالا باز مشکل از وقتی حاد شد که آقایون از ترس جونشون یا مثلاً از ترس بیزنسشون زدن تو خط سانسور مطالب سیاسی !! نمونش اتفاقی که در مورد مرحوم سینا مطلبی افتاد و وبلاگ هایی که اون موقع تعطیل شد !! وحشتناکترین مثالی که اخیراً من دیدم وبلاگ جالب پینوکیو بود که من باهاش از طریق گیره آشنا شدم. این آقای پینوکیو هم مجبور به کوچ به بلاگ اسکای شده (اینجا)چون تهدید شده که باید نامهی نمایندگان مجلس به رهبری رو از وبلاگش برداره !! خلاصه اینکه صاحبان پرشنبلاگ آدمایی هستن معمولی و دارن یه بیزنس سالم رو پیش میبرن ولی چون قدرت سیاسی ندارن و دارن تو این مملکت زندگی میکنن خوب بندهخدا ها مجبورن برای ادامهی حیات محافظه کار باشن !! البته من برای تخصصشون احترام خاصی قایلم ولی فراموش نکنیم که تا حالا پرشن بلاگ چندین بار کاملاً حک شده و سرورهاش اومدن پایین - و مهمتر اینکه دریغ از یک بار عذرخواهی مدیران این سایت از کاربران مظلومشان !! این از پرشنبلاگی ها . ولی این بلاگاسکایی ها خیلی خطرناک ترند مثکه !! هرچند من تا به حال ندیدم و نشنیدم که وبلاگی رو ببندند و حتی سکسی نوسان متعدی هم در بلاگاسکای حضور دارن و کسی کاری به کارشان نداشته تا بهحال (شاید چون تعداد کاربرانش کم است!!) ولی شاید برایتان جالب باشد بدانید که مدیران بلاگاسکای هیچکجا شناختهشده نیستند !! تا به حال از هر گونه مصاحبه٬ وبلاگ داشتن٬ و یا قرار دادن یک صفحهی معرفی و یا تماس در سایتشان خودداری کرده اند !! در جدیدترین اقدام پس از اینکه این مسألهی گمنامی مشکوک آنان خیلی سر و صدا کرد حاضر شدند یه مصاحبه از طریق ایمیل انجام بدن که بسیاری بدگمانی ها رو تقویت کردن !! مثلاً احتمال بسیار قوی ای داده میشه که این افراد در خوشبینانه ترین حالت فقط به فکر منفعت مالی هستن و در تلاشن نرمافزار مربوط به سایتشون رو به ملت اون ور آب و شرکت های خارجی قالب کنن. مسألهی این شرکت آلمانیای هم که میخواسته سایت بلاگاسکای رو بخره به شرطی که زبان آلمانی رو جایگزین زبان فارسی کنه خیلی قوت گرفته !! شاید تا حالا متوجه شده باشین که بلاگاسکایی ها هیچ جایی در صفحات اصلی سایتشون اشارهای به فارسی زبان بودن خودشون نمیکنن !! فراموش نکنیم که بلاگاسکای هم سرانجام توسط مشقاسم و پسران حک شد !! اما بلاگر سیستمیه که واقعاً مطمئنه !! چون صاحاباش ایرانی نیستن در وهلهی اول٬ و از ساپورت تکنیکی بالایی برخورداره !! حتماً میدونین که گوگل ٬ بلاگر رو خریده و این نوید دهندهی آیندهی خوبی برای کاربران بلاگر هست چون گوگل واقعاً آدماش کار درستن !! و نکتهی مهمش برای ما اینه که تیم فارسیزبان گوگل خیلی خوب عمل میکنه و این خودش نویدبخش آیندهای بهتر برای کاربران فارسی زبان گوگی میتونه باشه . اخیراً هم که سیستم جدید بلاگر با ساپورت یونیکد وارد شده و دیگه بسیاری از انتقادات رو حل کرده. باز هم شاید جالب باشه براتون بدونین که گوگل محتویات وبلاگ شما در بلاگر رو با ۲ روز تأخیر وارد ایندکس خودش میکنه و در جستجوهاش به مطالب جدید تر اهمیت بیشتری میده !! خلاصه اینکه خیلی باحاله دیگه . وای که چقده زر زدم ولی در پایان فقط بگم که اگه وبلاگ مینویسین و خودتون حال و حوصله یا امکانات راهاندازی سایت و دومین و مووبلتایپ و اینا رو ندارین یه ریزه زحمت بکشن از اول با بلاگر کارتون رو شروع کنین خیلی در آینده به نفعتون خواهد بود. حالا ما گفتیم ... حتی اگه الان هم دارین از سیستمهای غیر بلاگر استفاده میکنین زودی مهاجرت کنین به بلاگر که به نظر من به دردسرش میارزه :> |
...
آخ که اگه من و بهارک رو تو ونکُور ول میکردن تا بریم با هم بگردیم ... چه حالی میداد !! قول میدم اگه یه سال هم وقت داشته باشیم از گردش و تفریح و ولگردی و اینا خسته نمیشدیم٬ کم هم نمیآوردیم ... هر چی باشه هم من الان زدم تو خط خوشگذرونی هم اون ماشالا هزار ماشالا واسه خودش اینکارس :> خلاصه به این نتیجه رسیدیم که باهم اگه بودیم خیلی حال میداد ... حیف که فاصلمون یه کم زیاده ٬ حتی اگه پرواز هم بکنیم از اینجا حساب کنی ۲۰ ساعت٬ از ایلینوی حساب کنی ۷-۸ ساعتی راهه !! حالا دنیا رو چه دیدی ... شاید سال بعد تعطیلات کریسمس رفتم اونجا ؛) هم فال هم تماشا ... هم بهارک هس٬ هم روزبه هس ... از همه مهمتر مریم داره ٬ مهران داره ٬ ترایدنت داره ... آخ که ونکُور چقده خووووووفه ... دلم خواست :( |
...
خوب مثکه کم کم تهران داره آروم میشه و از درگیری های خیابونی دیگه خبری نیست. راستش با اینکه این جور شلوغ بازیها خیلی سر و صدا دارن و خیلی مفیدن ولی من هم فکر میکنم که الان خیلی به درد نمیخورن مگه اینکه بشه ازشون استفادهی سیاسی کرد و به عنوان ابزار فشار برای چانه زنی یا به عنوان ابزار تبلیغاتی ازش استفاده کرد همین و نه بیشتر. البته در این راستا متأسفانه هم محافظه کارا و تندرو ها نشون دادن که ید طولایی دارن و خوب موج سواری بلدن هم اصلاح طلبان اصولاً خیلی یبوست تشریف دارن و این جور جاها غیر بهینه عمل میکنن. نمونش همین ماجرای اخیر رو ببینین که تلویزیون و سیمای انگلیسیِ لاریجانی چه شکلی داره نشون میده و تحریف میکنه و گزارشی که هر شب داره از اغتشاشات یه سری ولگرد آشوب طلبی که علاوه بر خسارت زدن به مغازه ها تعدادی از برادران بسیجی رو مضروب کردن (؟!!!) چقدر داره تکرار میکنه !! فکر کنم این حرف که طی دستور آقای خامنهای میخوان جوسازی کنن برای اعدام چند نفر و زهر چشم گرفتن از بقیه درست از آب در بیاد ٬ هر چند همه چیز برمیگرده به اوضاع آیندهی ایران در منطقه و نیز عملکرد و زرنگی اصلاحطلبان. ولی کلاً خشونت و درگیری اصولاً چیز بدیه به خصوص وقتی پشتش خالی باشه !! در مثبت ترین حالت و مردمی ترین شکلش میشه یه چیزی مثل انقلاب اسلامی سال ۵۷ که به قول خودشون ( منظورم تئوریسین هایی مثل مطهریه) نصف مشکلات اینا (آخوندا) بر میگرده به این که قبل از اینکه بفهمن چی میخوان و چی نمیخوان انقلاب شده بود و اینا سر کار بودن !! بعد هم که دیگه آدمی که سوار خر قدرت بشه پایین بیا نیست و ایدئولوژی و مکتب و اسلام حالیش نمیشه !! اینا رو گفتم که بگم آره بابا منم با هودر موافقم به خصوص با مطالبی که تو این پستش بهشون اشاره کرده: « لب کلام اين است که درست است که کار دومخردادیها تقريبا تمام شده، اما نبايد به اين خاطر روش اصلاحطلبانه را کنار گذاشت. استدلال هم اين است که روشهای انقلابی خشونت به بار میآورند و ديکتاتورهای خشن (با ريش يا با کراوات) بازتوليد میکنند. از طرف ديگر میگويد همه میخواهند اوضاع تغيير کند، ولی هيچکس برای روش رسيدن به تغييراتی که میخواهد برنامه و نقشهای نمیدهد. او آقای خمينی و نيز رضاپهلوی را مثال میآورد که هرگز به سوال «چگونه» پاسخ نمیدهند، اما حرفهایشان پر از جواب به سوال «چه» است، آنهم با کلی اغراق و به شکلی احساس برانگيز. » راستی این مقالهی «از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر!» نوشتهی داريوش سجادی تحت عنوان « کاوشی درچيستی و چرائی اغتشاشات اخير جوانان ايران » خیلی خوب بود و تحلیل های خوبی ارائه کرده بود. اگه حال داشتین و این کاره بودین حتماً بخونینش. |
...
اگه این دو تا علی رو میشناسین (نوری و خوشگُذ) اسپیکرتون رو روشن کنین زودی برین اینجا ببینین کل ۷۷ ایها چه مدلیه :-) ولی اگه نشنوین بدچیزی از دستتون رفته !! پ.ن. والا اون سفری که ما با این دو تا و بهاره رفتیم دوبی اینا خیلی بوقتر از این حرفا بودن ... حتی سلما هم حال این خوشگذ رو میگرفت وقتی لازم میشد ... حالا میبینی تو رو خدا چه دُمی در آوردن واسه یه شام دادن و گرفتن !! |
...
متأسفم که اینو میگم و فکر میکنم بعد از ۲۳ سال خیلی دیر به این نتیجه رسیدم ولی کمکم دارم اعتقاد پیدا میکنم که « زندگی خیلی بیرحم تر از اونیه که به تو اجازه بده آدم خوب یا آدم مهربونی باشی.» امیدوارم هر چه زودتر پشیمون بشم ولی احساس میکنم (و البته فکر میکنم) یه مقدار بیرحم بودن و بد بودن لازمن. شاید باید دوباره فکر کنم ولی بعید میدونم نتیجهی جدیدی بگیرم - حداقل فعلاً. بسه بچه مثبت بودن که دیگه حالم داره از خودم به هم میخوره. |
...
عجالتاً این روزا که خونه خالیه خیلی داره خوشگولی میگذره :) اصولاً الان هم والدین محترم دارن تو شمال به خودشون خوش میگذرونن هم بنده اینجا در این مکان مقدس (منزل) دارم حال میکنم !! کمکم دارم به این نتیجه میرسم زندگی مجردی اگه آدم خونش مال خودش باشه خیلی خوبه جدای دلایل نامشروعه٬ کلی دلیل مشروع برای مفید بودم خونه خالی - تجربتاً - پیدا کردم!! نه کسی هس که بیاد گیر بده بگه اتاقت رو جمع کن !! نه کسی میگه جات رو جمع کن !! نه کسی هست که بگه صدا ضبط رو کم کن !! نه کسی میگه اینو بذار اونجا ٬ نه کسی میگه اینو بخور اونو نخور ٬ نه کسی هس که داد بزنه٬ نه وقتی یه هو هوار میکشی کسی میاد که ببینه چت شده !! تازه شب ساعت ۲ میای کسی نیس که بخواد سینجیم کنه !! ساعت ۳ میری کسی نیس که بخواد نیگران بشه !! مختصر و مفید: « هر غلطی بخوای میکنی بدون اینکه زحمت بکشی جمع و جورش کنی یا برا کارت پاسخگو باشه D: » پ.ن. فکر کنم وقتی مامانم بیاد با دیدن قیافهی خونه یکی دو تا سکته ناقص بزنه بنده خدا :> |
...
متن کامل کتاب «دروغ بزرگ»؛ نوشتهی تيری ميسان - این کتاب، پرفروش ترین کتاب سال 2002 در فرانسه بوده است (؟!!) |
...
خیلی باحاله !! وقتی که واسه یکی از دوستات داری رزومه مینویسی و میبینی که رزومههاتون عین همه !! یعنی تو این چهار سال هر کاری که کردین تقریباً با هم کردین. از مقالهها گرفته٬ تا کار کردن و ریسِرچ و آنِرْز و حلتمرین شدن و حتی خیلی کارای دیگه که نمیشه گفت!! فقط یه فرق عمده با هم دارین اونم اینکه من سینگل اَم اَند هی ایز جاست مَرید :-) |
...
بهرام که همه روز گور میگرفت ... دیدی که چهسان گور بهرام گرفت ؟!! این هم حکایت ماست !! وقتی تو یه روز دو سه ملیون قرار داد رو یهجا ببندی٬ خوب یه روز هم پیش میاد که یه هو ۸۰۰ تومن یه جا ضرر کنی دیگه !! آی لاکردارا پولم رو خوردن یه هولو هم روش !! دیروز که داشتم حساب میکردم٬ دیدم اگه مثل اسب هم کار کنم باز واسه خرجای آمریکام یکی دو ملیونی کم دارم. فکر کنم اسب جواب نده باید مثل گاو کار کنم !! ولی مشکل اینه که اگه مثل گاو هم کار کنم٬ مثل گاومیش خرج میکنم !! خرج ولگردیهام رو اگه کم کنیم٬ فرض هم کنیم دیگه بابت لباس و قر و فر هم پول یامفت رو ندم به این صاب مغازهها و با همون پوستین کهنهی بچگیهای بابام سر کنم٬ خرج کتابها و مسافرت بلاد کفر و جهان گردی و ایرانگردی رو که مثل خوره افتاده به جونم چی کار کنم !! دیگه وقتشه که دست به دامن جی.اِن.یو کَش بشم شاید بفهمم از کجام دارم میخورم !! خیلی زورم میاد که تو این پنج سال از بابام هیچی پول نگرفته باشم این دم آخری برم بش بگم یه ملیون بده (آره من گفتم و اونم داد ) !! آخ که اگه یه کار بی دردسر یه ملیونی خدا بده چه خوب میشه ها :> ... فقط یه وقتی هم خودش جور کنه چون تا ۴ ماه دیگه وقتم پره پره اصلاً جا نداره (نه جون شما چونه نزنین که راه نداره) ... میگم حالا خدا اگه میخواد خیلی مرام بذاره روی مارو زمین نندازه خوب نسیه پول بده !! پولش رو برسونه٬ من ۵ ماه دیگه کاراش رو میکنم. چطوره ؟ خدا کریمه دیگه ٬ ماهم که بچه پر رو ... یه کمی بالا یه کمی پایین٬ جوش بده بره ؛) |
...
« چه دشوار است زیستن در برزخ !! آیا ارواح برزخی بیشتر از دوزخیان عذاب نمیبینند؟ آنگاه که زمین از بر انگیختن خفیفترین موج شادی در قلب یک بیگانه عاجز است٬ چه نوازشی میتواند بیتابی فرار به هرکجا که نه اینجاست را اندکی فرو نشاند. چقدر تحمیل یک زندگی بیدرد بر یک روح دردمند زجرآور است *» و چه بیرحم است دست خشونت بار سرنوشت و تقدیر محتوم بودن من در سرزمینی به وسعت تمام نفرتم. در گسترهی بودنی به اندازهی یک قفس ! مرا رها کنید ای بیرحم ترین ها ! ای تمام فریب آفرینش ! مرا نه برای زیستن آفریدند که به دوزخ زیستنم فرو فرستادند تا حلاوت آتش را در تعفن لذت بردن عادت کنم. من نمیخواهم. من چنین زیستنی را نمیخواهم و نمیخواهم که هیچگاه٬ هیچوقت و هیچزمان نیز آنرا آرزو نکردهام. احساسم را به من بازپس دهید که زیستن بدون احساس بودن از نبودن هم سخت تر است. چه شدهست ؟! چرا روح مرا به زنجیر میکشید ! سایهی لطفتان هیمهی آتشیاست که بر جان من شعله میکشد. رهایم کنید. من نمیخواهم از شما هیچ نمیخواهم. نه مهربانی نه رحم نه عشق نه دوستی نه محبت نه نگاه !! فقط احساسم را به من بازپس دهید تا باشم. هزار پر پرواز به برم بود که به هزار شعلهی لذت و خوشی یک به یک سوخت . مرا از درد جدا مکنید که تمام سرمایه ام تنها یک درد است: درد تنهایی. سوگند به هر آنچه به سوگند میارزد؛ دادگری خواهم یافت٬ الههای که ستمگر را به بند بکشد و تو را تحویل او خواهم داد که به ستم هایت روح مرا به بند کشیدی و مرا از ادراک زیبایی جدا کردی. عشق رهنمایم بود و زیبایی توشهی راهم که تو٬ تقدیر نامهربان٬ به زنجیر زمان بر گردن من٬ مرا از بودن گذراندی تا به زندان فراموشی برسم. من پرواز خواهم کرد. روزی از چنگال تو خواهم گریخت. روزی شیشهی عمر تو را خواهم شکست و بر تقدیر پیروز خواهم شد. من احساسم و قلبم را و بودنم را از تقدیر باز خواهم گرفت. من روزی عقربهی گذر زمانِ اورا خواهم شکست. من روزی پرواز خواهم کرد. من وطن خویش را میجویم. این مردابِ زمین نه جایگاه من است . من روزی چنگالهایم را از سینهی این مرداب رها خواهم کرد. من روزی بال و پرم را باز خواهم کرد و آنگاه هزاران قفس تو هم کاری نخواهند کرد - که میلههایش تاب نخواهند آورد عظمت نیاز مرا به پرواز. من پرواز خواهم کرد تا خود خورشید و با خورشید یکی خواهم شد و در میان بهت و حیرت تو از خورشید خواهم گذشت و از عدمی که تو بر من آفریده بودی گذر خواهم کرد. حتی از ازل نیز خواهم گذشت تا به سرزمینی تهی برسم که مرا آنجا آفریدند. مرا در هراس هیچ طعام دادند و در عظمتی به پهنای تمام نبودنها پرواز دادند. من با احساسم تا خود آشیانه پرواز خواهم کرد. سینهی آسمان را خواهم شکافت و تا نهایتِ بینهایت پرواز خواهم کرد٬ و تو - تقدیر - تنها نظارهگر پرواز من خواهی بود. ... و دیگر هیچ. *: شریعتی: هبوط در کویر |
...
او را دوست میدارم چرا که داستان هبوطم را از زبان او شنیده ام. او را دوست میدارم که کویر زیستنم را در گفتار او پیدا کردم. او را میپرستم که مذهب مرا بر من عریان میکرد. او را تقدیس میکنم که پروردگار من است در بودنم و نبودنم. دو سالی پیش در چنین روزی در رثای مرگش نامهای نوشتم٬ که دوستی آنرا خواند و بدان نامه مرا کافری خواند که خداوندی دیگر برای دین و دنیایم گزیده بودم. اینروز آن نامه را دوباره خواندم. آری مرا اگر یک توتِم باشد اوست٬ که او٬ و قلم او نمیگذارد فراموش کنم٬ که فراموش شوم٬ که با شب خو کنم٬ که از آفتاب نگویم٬ که دیروزم را از یاد برم٬ که فردا را به یاد نیارم٬ که از انتظار چشم بپوشم٬ که تسلیم شوم٬ نومید شوم٬ به خوشبختی رو آرم٬ که به روزمرگی ِ پوچ ِبودن غرقه گردم. آری او و قلم او توتم من است. نمیدانم پس از مرگم چه خواهم شد. نمیخواهم بدانم کوزهگر از خواک اندامم چه خواهد ساخت. ولی آنقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد٬ گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش و او یک روز و پیدرپی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد٬ و خواب خفتگان خفته را آشفتهتر سازد. بدینسان بشکند دائم سکوت مرگبارم را --دکتر شریعتی |
...
ساعت ۱:۳۰ از شمال رسیدم. خوابم نمیبرد ساعت ۴ صبح زنگ زدم یه حوری پری رو از خواب بیدار کردم ۴:۳۰ رفتیم کوه دوتایی :-) ظهری هم با یه فرشتهی مهربون رفتم درکه ناهار و قلیون :-) واسه شب حالا بذار ببینم چی کار میکنم هر چند ترجیح میدم یه کم هم تنهایی سر کنم ... پ.ن. به خاطر امتحانا و کارای مختلفی که پیش اومد٬ غلظت حوری پری خونم اومده پایین. ولی جبران میکنم ... یه هفته وقت بدین شما ؛) |
...
در مورد بچه باید بگم که من به این و این و این و از همه بیشتر به این و یه چند تای دیگه (یا لینک ندارن یا گفتن ندم) شک دارم !! فک کردن الکیه !! مگه شهر هرته هر کی از راه رسید بره بیناموسی بده بعد بیان به من بگن باید نفقه بدی !! من به شتر مو نمیدم چه برسه از تن خرس بخوام علف بچینم ؟!! (این در سال های ما قبل هپلشتو ضرب المثل بوده) هِهه !! کور خوندی آبجی ... برو کار کن پولشو در بیار یا بچت رو بنداز یا نیگهش دار ... من خودم بررسی کردم دیدم که مال من نبود . شلوغی کنی هم اینجا آبروت رو میبرما !! دختره سه حرفی X( خلاصه همه اونایی که فکر میکردن یه شام و ناهار افتادن یا همه اونایی که فکر میکردن خرج سفر شمال یا دوبیشون در اومده یا همه اونایی که داشتن تو دلشون حبه قند آب میکردن که اخ جون یه بچهی تازه باید عرض کنم خدمت انورتون که : زرشک !! |
...
یه مطلبی من نوشته بودم در مورد سکس و یه سری جملات قصار انگلیسی اونجا از قول یکی از دوستان از قول یه سری آدم خارجکی نقل شده بود که به نظر من جالب بود. یه دوستی به نام یه مسافر که اتفاقاً از بچههای دانشگاه و دانشکده هم هست٬ یه کامنتی داده بود که ترجیح دادم جای اینکه تو کامنت جوابش رو بدم همین جا موضع خودم رو مشخص کنم. ببخشین اگه یه کم مفصل میشه . یه مسافر: « واقعا برای تو چیزی مهم تر از این وجود نداره ؟! چیزی قشنگ تر بزرگتر با عظمت تر با معنا تر؟ » و اما نکاتی که من لازم دیدم بگم: چیزای جالب٬ مهم٬ قشنگ٬ با عظمت و با معنا (تر) زیادن !! ولی هیچ دلیلی نداره که به خاطر تر ها و ترین ها چشم از مسایل ساده ببندم. هرچند اصلا اعتقاد ندارم سکس یه مسالهی ساده و پیش پا افتاده هست و به نظرم ... (حالا نظم بماند). البته - و متأسفانه - تو جامعهی ما مستقل از اینکه چی هست و چی نیست٬ سکس٬ به یه تابو و یا یه مسألهی مبتذل تبدیل شده و این امر در مورد هر مسأله ای بده و من نمیپسندم. اصولاً تابو سازی٬ و یا نفی و انکار بیچون و چرای مسائل رو نمیپسندم. هر گونه پذیرش یا رد هر موضوعی تو شرایط خاص خودش و با احتساب زمان و مکان و موقعیت مطرح میشه و میشه روش بحث کرد حالا میخواد اصل ولایت فقیه باشه٬ میخواد سکس باشه٬ میخواد غیرت دینی باشه٬ میخواد بحث در مورد دموکراسی باشه٬ میخواد بحث در مورد مرگ و زندگی باشه٬ یا چمدونم یه چیزی مثل فرار مغزها !! همین جوری خط بطلان کشیدن و پرهیز از کندوکاو و غور تو مسائل به دلیل اینکه به نظر غیر مهم٬ غیر قشنگ٬ بیعظمت٬ و یا بیمعنی میان اصلاً جالب نیست و من همیشه از این رویکرد گریزان بوده و هستم. ضمناً اگه قرار باشه ما همیشه فقط راجع به بهترین حرفها٬ متعالیترین معنا ها ٬ مهمترین مسائل٬ و با معناترین و با عظمتترین امور فکر کنیم و صحبت کنیم ... فکر نمیکنی زندگیهامون خیلی لوس٬ و روابطمون خیلی خشک و کلاسیک و رسمی و حرفامون خیلی تکراری بشه ؟!! یه نیگا به هزاران آخوند تکراری دور و برت بنداز !! مگه اونا غیر از اینکه راجعبه مسایل بسیار مهم و اساسی حرف بزنن کار دیگه میکنن ؟!! صحبت از خدا٬ دین٬ مرگ٬ آفرینش٬ هنر٬ سعادت٬ شقاوت و ... اینا حرفای مهمی هستن که ما همیشه یه جور شنیدیم و دیگه برامون تکراری شده در حالیکه خیلیاش هم درستن و خیلیاش هم حرفای عمیقی هستن٬ ولی بسکه تو قالب های خشک و بسکه به صورت کلیشهای این حرفا رو به خوردمون دادن دیگه عظمت و اهمیت اونا رو احساس نمیکنیم !! من واقعاً اعتقاد دارم که همهی موضوعات - تقریباً هر موضوعی - ارزش فکر کردن رو داره٬ و هر مسأله ای هر چقدر هم ساده٬ مبتذل و یا پیش پا افتاده میتونه خیلی عمیق٬ پیچیده و ارزشمند باشه !! یه چی دیگه هم اینکه اون چیزی هم که واس من جالب بود تو اون پست٬ تعبیر های ظریفی هست که در مورد سکس تو این جملات قصار اومده بود. هر کسی منو میشناسه میدونه که من کلا از ادبیات و هر چی که بهش مربوط بشه مثل جملات قصار و شعر و طنز تلخ یا مختصر نویسی یا ظریف نویسی و ... خیلی خوشم میاد. و اینکه گفتم اینا خیلی باحالن از این دید بود. البته من انتظار ندارم منظور من رو شما بفهمین٬ و اصلاً انتظار ندارم شما یا هیچ کس دیگه ای هم مثل من فکر کنه چون اعتقادی ندارم به این موضوع. و اصلاً هم سعی ندارم شما رو مجاب کنم ولی امیدوارم یه مقدار دید خودم رو در جواب کامنت این مسافر عزیز بیشتر باز کرده باشم تا متوجه شده باشین که اگه من راجع به سکس هم فکر میکنم یا حرف میزنم نه به دلیل اینه که برام مهمه یا مهم نیست٬ بلکه کلاً فکر میکنم همه چیز اونقده ارزش داره که آدم براش فکر کنه٬ یا هر حرف و نکتهی جالب و ظریفی اونقده ارزش داره که آدم اون رو مطرح کنه مستقل از اینکه چقدر اون رو قبول داره یا نداره !! دوستای نزدیک به من میدونن که من همیشه به این اصل که هر کی هر جور راحته اعتقاد داشتم و این فقط یه حرف نبوده !! اصلاً خوشم نمیاد واسه یه نفر مشخص کنم که چی خوبه و چی بد همون طور که امکان نداره به یه نفر هم اجازه بدم که برا من یه همچین محدودیت هایی رو تعیین کنه !! کلاً هر کی خودش مسؤول کارا و حرفا و اعتقادات خودشه ولی اینکه بخوایم نظرات٬ حرفا و احیاناً اعتقادات همدیگه رو مسخره کنیم یا اونا رو بیاهمیت٬ مبتذل٬ ساده٬ بد٬ یا بیمعنا جلوه بدیم چون برای ما اینجورین یکی از زشتترین کارهاییه که من همیشه ازش دوری جستم و دوست ندارم با خودم هم همچین برخوردی بشه٬ هرچند بازم میگم: « هرکی هرجور دوست داره و راحته » |
...
امیر خرمگس و عموگارفیلد از اون وبلاگای خیلی قدیمیای هستن که من همیشه میخوندم. متأسفانه دیگه هم نمینویسن. این یه روایتی ست از گفتگوهای این دو نفر: احسان بر باد رفته: « بهش بگم؟؟ يا نه؟؟ بهش بگم که چقدر دوستش دارم؟؟ بهش بگم که ميخوام حتی يه لحظه هم ازم دور نباشه؟؟ بهش بگم که...؟ نه، ديگه مترسم... ميترسم از شنيدنه نه! ميترسم ازينکه قشنگترين احساسمو خرج کسی بکنم که اصلا آخرش نميفهمه چی شد! شايدم بفهمه و به روی خودش نياره، شايدم بفهمه و به روی خودشم بياره! نميدونم، نميدونم چی ميشه! اما ديگه تحمل ندارم، جرات ندارم برم جلو، يه چيزی ، يه احساس ناشناخته ای جلومو ميگيره، حس قشنگی نيست، اما وجود داره، ديگه شدم شبيه يه تيکه چوبی که داره رو آب ميره، مسيرشو نميدونه، منتظر ببينه که آب کجا ميبرتش! ديگه وا دادم... يکی آمد که حرف عشق و با ما زد، دل ترسوی ما هم دل به دريا زد، به يک دريای توفانی دل ما رفته مهمانی، چه دور ساحلش از دور پيدا نيست، يه عمری راهه و در فدرت ما نيست، بايد پارو نزد وا داد، بايد دل رو به دريا داد ... » امیر خرمگس: « پسره بيريخت! بد تيپ! جواد! با اون ريش هاي مسخره! جای وبلاگ نويسی برو فکر نون و آب باش!! لابد ده سال ديگه هم که دچار باسن سوزی شديد میشی میخوای با سيگار و عرق بشينی پای وبلاگت و اشک حسرت بر گذشته بريزی؟! هی هم نشين اين آهنگهای ننر رو گوش بده! اونا اگه آدم بودن ديگه کارشون به خوانندگی نمیافتاد! نزار عزيزم از هم پاشيدگی اونها تورو هم از هم وابپاشه!!!! و در پايان هم جمله اي از کنفسيوس عزيز!! «اگر زياد لفتش دهی میپرد٬ و تماشای پريدن دوست با نره خری ديگر از نشستن بر سر سيخ آتشين هم ناگوارتر است!!!» بایبای!! راستی دکارت هم هرچی گفته زر زده! » پ.ن. اصولاً من همیشه با امیر موافقتر بودم. به خصوص وقتی پای کنفسیوس رو میکشید وسط !! |
...
همیشه فکر میکردم تصادف با آدم هرچقدر هم که دردسر داشته باشه یه خوبی داره اونم اینه که ماشین خسارت نمیبینه و ضرر جانی هم داشته باشه٬ ضرر مالی نداره !! ولی مثکه ما شانسمون خراب تر از این حرفاست !! خلاصه اولین تصادف دوران رانندگیم٬ امروز با یه آدمه بود !! به من چه وسط خیابون داشت راه میرفت منم که بوق زدم دیگه تقصیر خودش بود باید میرفت کنار !! بدیش این بود که بعد تصادف دعوا شد . منم یه حساب کتاب کردم دیدم فراز هم هست٬ قفل فرمون و چاقو ضامندار هم که دارم٬ خلاصه بعد از تصادف یه دعوایی هم کردیم که مدتی بود دور شده بودم. فقط تیکهی بدش این بود که ساعت ۱۱:۳۰ شب از پاسگاه ولمون کردن :( حالا از همهی این حرفا که بگذریم خدا بخیر کنه این امتحان ریز ما رو که مثلاً قرار بود امروز دوستان بهمون یاد بدن!! امروز هم که اینجوری گذشت . اگه فردا هم نتونم بخونم افتادم !! راستی امروز از معاون آموزشیمون یه نامه گرفتم واسه مسؤول کارگاهها به این مضمون که اگه حضرات لطف کنن منو این ترم نندازن کارگاه ممکنه که فارغالتحصیل بشم !! میبینین تو رو خدا !! من معدلم بالای ۱۶ بود و تاحالا درسی رو نیفتاده بودما !! از وقتی که پذیرش و بورس ایلینویز اومده شدم یه پا اراذل اوباش !! باید از یه طرف با نامه و تکدرس و این حرفا واحدام رو پاس کنم٬ از یه طرف هم یا نصفه شبی از پاسگاهها باید جمعم کنن یا ... !! |
...
این بهشاد ما خیلی باحاله به خدا: - "I think sex is better than logic, but I can't prove it." (Anonymous) - "Housework is like bad sex. Every time I do it I swear I will never do it again. Until the next time company comes." (Marilyn Sokol) - "The only difference between friends and lovers is about four minutes." (Scott Roeben) - "The more beautiful the woman is who loves you, the easier it is to leave her with no hard feelings." (Anonymous) - "There is no remedy for sex but more sex." (Anonymous) - "Virginity can be cured." (Anonymous) - "When the lights are out, all women are beautiful." (Anonymous) |
...
میگن یه روزی موسی کنار اقیانوس (شایدم دریا) واستاده بوده که یه هو یه موجی میزنه و یه جونور ریزه میزه ای که به زور دیده میشده میفته رو پای موسی. موسی یه کم این جونوره رو نیگا میکنه بعد بر میگرده میگه « ای خدا ! آخه این جونور فسقلی نصفه نیمهی بیارزش رو واسه چی آفریدی دیگه !! اینو نمیافریدی مثلاً چی میشد ؟!! یه موجود به این ریزی و به این ناچیزی کجای آفرینش تو رو اشغال کرده مگه ؟!! » بعد یه ندایی از خدا میرسه که به موسی میگه « های موسی ! میدونی همین الان این موجود ریز تر از مورچه به من داشت چی میگفت ؟!! » موسی میگه « نه ! مگه چی میگفت ؟!! » خدا میگه: « داشت بهم میگفت آخه خداجون قربون اون عظمتت برم٬ آخه این غول بیشاخ و دمی که این جوری بالا سر من واستاده رو واسه چی آفریدی ؟!! آخه یه موجود هم اینقرد گنده به چه درد میخوره ؟!! » |
...
- تنم میخواره واسه اینکه یه کتک مفصل از این انصارحزب الهی ها بخورما ... حیف که شریف خبری نیس! - با یکی از دوستام تو خواجه نصیر صحبت میکردم میگفت که امتحاناشون کنسل شده فعلاً از امتحان خبری نیست. روز اول امتحانا هم یه سری از برقی ها رفته بودن امتحان بدن که باقی دانشجو ها اومدن ورقاشونو از زیر دستشون کشیدن و نذاشتن. - منا از قول مارالشون که دانشگاه تهرانه میگفت یکی از دخترای دانشگاه تهران که تو درگیریها با کوکتل ملوتوف این اراذلاللاه آتیش گرفته بود و امروز صبح تو بیمارستان مرد. - ابراهیم نبوی فکر نکنم دیگه بیاد ایران٬ حداقل بعد از این نامه ای که واسه خامنهای نوشته: «آقای خامنه ای! پيش از اينکه دير شود دستور برخورد بيرحمانه تان را پس بگيريد.» حتماً بخونین خوب نوشته. به خصوص اون تیکه ای که در مورد بیماری پارانویا ی خامنهای صحبت میکنه یا اون تیکه ای که تاریخ رو به رخ خامنهای میکشه رو خوب توضیح داده. - عکسای جدید بیبیسی. - لحظه به لحظه با اخبار تظاهرات مردمی در ايران - یه وبلاگ در مورد حوادث اخیر - وقت بخیر: « وزارت ارشاد در نامه اي كه براي دفتر خبرگزاري هاي خارجي در تهران فرستاده، به آن ها هشدار داده است كه امشب خبرنگاران و عكاسان خود را به كوي دانشگاه و آن اطراف نفرستند و تاكيد كرده كه در صورت پيش آمدن هر حادثه اي براي آن ها كه به اين هشدار توجه نكنند، هيچ مسئوليتي در اين مورد نخواهد پذيرفت. مسلح بودن لباس شخصي هايي كه ديشب به مردم و دانشجويان در خيابان و خوابگاه ها حمله كرده اند به كلاشينكف (كه سلاح سازماني سپاه است) نشان مي دهد كه ماجرا از اختيار نيروي انتظامي خارج شده است. جالب اين كه سردار طلايي، رئيس پليس تهران هم ديروز پريروز به دانشجويان در كوي، هشدار داده بود كه كاري نكنيد كار از دست پليس خارج شود !! » - گزارش تصويري ازدو تن از افراد قمه خورده در حوادث اخير - يكي از مجروحين شيراز مورد عمل جراحي قرار گرفت - یکی هم مرد. (لینک خبر) - آژانس خبری شبکه جوانان ایران - بد چیزی نیست. از اینش خوشم میاد که تحلیل الکی نمکنه !! فقط مختصراً خبر میده. - اینا هم از بیبیسی یاد گرفتنا : صدای آمریکا - اخبار - زهرا و مهدی هم دارن از اتفاقات اخیر مینویسن. اگه شما هم اهل پیگیری خبرا هستین بخونین. - حسنی: نامه نمايندگان توهين به رهبر بود و توهين به رهبر، توهين به الله است !! ( لینک خبر ) - هاشمی رفسنجانی: تظاهرات کار فرزندان ساواکی ها و سوسول های ضدانقلاب است ( لینک خبر ) - جمهوری اسلامی: آشوبگران دختران و زنان بزك كرده و مردان جينپوش هستند !! ( لینک خبر ) - فعلاً بسه ... الان ۵ ساعته که انلاینم !! خدا فیش تلفون این دفعه رو بخیر کنه !! |
...
آره حالم خوب نیست. دست خودمم نیست. داره سخت میگذره٬ خیلی سخت. خیلی خیلی خیلی سخت. زندگیه دیگه٬ دست خود آدم که نیست. یه هو از این رو به اون رو میشه و آدم تک و تنها میمونه با خودش و سنگینی یه باری که شاید هیچ وقت فکر نمیکردی از پسش بر نیای. از خودم زیادی مطمئن بودم. فکر میکردم میتونم٬ ولی نه٬ اشتباه میکردم. این تو بمیری از اون تو بمیری ها دیگه نیست. احتمالاْ دیگه نکشم. از حرفای نا امید کننده خیلی خوشم نمیاد٬ ولی این حرف نیست٬ احساسمه. از اینکه احساساتم رو انکار کنم هم خوشم نیماد. فکر هم نکنم آدمی باشم که با حرف زدن از این رو به اون رو بشم. منظورم اینه که اگه نومیدانه حرف میزنم مطمئنم که صرف این بیان حرفا تغییری تو من به وجود نمیاد. اینو دارم مینویسم چون خیلیا تا حالا فهمیدن که من یه مرگم شده. نمیخوام انکار کنم. چیز بیشتری هم نمتونم بگم. اینا رو نوشتم که همهی اونایی که منو میشناسن و هر روز شاد و شنگول میبینن بعد یه هو احساس میکنن یه چیزی فرق کرده تعجب نکنن. تمام اونایی که بهم سیخونک میزنن که چته دیگه گیر ندن. من اگه اهل حرف زدن و درددل کردن بودم خیلی زودتر از اینا به حرف میومدم. کلاً خستم. خُب انرژی میبره از آدم. وقتی خستگیم میزنه بالا آستانه تحریکم هم میاد پایین. پارسال که خستگی مسابقات خیلی کلافم کرده بود هم اینجوری شده بودم. البته اون موقع بیشتر نگرانی بود و خستگی فکری. وای که چقدر با مزدا هر روز دعوام میشد !! حالا هم اگه میبینین عصبانیم معمولاً یا یه هو از کوره در میرم طوریکه کسی انتظار نداره شما ببخشین. فقط دعا کنین. چون خیلی لازم دارم. میترسم. از اینکه کم بیارم میترسم. ولی میتونم احساس کنم که دیگه خیلی هم از ظرفیتم باقی نمونده . بعضی وقتا فکر میکنم میشه یه آدم بد بود و راحت زندگی کرد. میشه یه آدم بیخیال بود و راحت زندگی کرد. میشه یه آدم ساده بود و نسبتاً راحت زندگی کرد. میشه دیوونه بود و خیلی راحت زندگی کرد. میشه ... کاش میشد. چه دردی ست در میان جمع بودن ولی در گوشه ای آرام نشستن به رسم دوستی دستی فشردن ولی با هر سخن قلبی شکستن برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن چه دردی است .. |
...
. . . وقتی که صنعت بشر بدانجا رسد که هیچگاه دلهای خسته و فرسوده را نرساند به هم ز هیچ راه. وقتی ستاره ها ٬ چشم از زمین و ما٬ از دنیای ما٬ با خشم برگیرند. وقتی که آفتاب٬ سرد است٬ سردِ سرد. وقتی که لاله ها٬ زردند٬ زردِ زرد. وقتی که روزگار٬ سیاه است٬ بس سیاه. وقتی که افقها٬ همه تاریکند٬ همگی تاریک ... وقتی که در زندگی٬ فقط وداع واقعی است ... آخر نگار من ! بنگر به بغض نهفته در گلوی من. به آه نگفته در نهاد من. به اشک نریخته در سیاهی چشمان من. به فرسوده دستهای ناتوان من. به زخم خورده قلب پارهپاره ام. به خونین بالهای بر خاک آسوده ام. به خاموش چشمان سیاهی گرفته ام. مطلق شب در من است و تو مهتاب میجویی ؟!! قلب من سالهاست که خاکستری شده ست و تو از من آب میخواهی ؟!! گوش میدهم به ندایی از درون خویش کارام میگوید: دهر با زهر دهد بوسه چه میجویی؟ رحم ؟!! مرگ از پشت زند دشنه چه میکوبی ؟ مشت ؟!! شیشهی عمر که را میجویی ؟ شیشهی عمر نشود کوفت به سنگ باقیعمر نتوان داد به آب نتوان شست ز یاد ... و زندگی اینست. |
...
یک روایت: فرض کنيد يک تپه شن داريم . حالا يک دانه شن از روی تپه برداريد . باز هم روبروی شما هنوز يک تپه شن است . اين کار را به مرور زمان و دانه به دانه ادامه دهيد تا جسم روبروي شما تپه نام نگيرد . آخرين دانهای که برداشتيد تا اسم تپه از جسمتان برداشته شود چه نام دارد . آيا با برگرداندن آن تپه باز ميگردد . با برگرداندن دانهای ديگر چه ؟ نتایج اخلاقی حاصله از روایت فوق را با آغوش باز خریداریم !! |
...
همان رنگ و همان روی٬ همان برگ و همان بار٬ همان خندهی خاموشِ در او خفته بسی راز٬ همان شرم و همان ناز. همان برگ سپیدِ به مَثَل ژالهی ژاله ٬ به مَثَل اشک نگونسار٬ همان جلوه و رخسار. نه پژمرده شود هیچ٬ نه افسرده که افسردگی روی خورد آب ز پژمردگی دل٬ ولی در پس این چهره دلی نیست گرش برگ و بری هست٬ ز ِ آب و ز ِ گِلی نیست. هم از دور ببینش به منظَر بنشان و بنظاره بنشینش. ولی قصه ز امید هوایی که در او بسته دلت٬ هیچ مگویش. مبویش. که او بوی چنین قصه شنیدن نتواند. مبر دست به سویش٬ که در دست تو جز کاغذ رنگین٬ ورقی چند نماند. -- م.امید - گل (از مجموعهی آخر شاهنامه) |
...
الان کلی چیز نوشتم که پست کنم٬ یه هو پشیمون شدم همشون رو پاک کردم. ولی خلاصش این بود: دوست دارم ... دوست دارم... دوست دارم... ولی ... ولی ... ولی ... . . . حیف. مسيح گفته بود : بخواهيد ... حتما به شما داده خواهد شد . هنوز کودکانه اميدوارم ... اما ... کاش میدانست ... کاش میدانستم این تاوان کدامین گناه است ... وه که چه نزدیکی غریبی احساس میکنم بین خودم و آن پرندهی قدیمی. پرنده میداند: خیال دلکش پرواز در طراوت ابر به خواب میماند. پرنده در قفس خویش٬ خواب میبیند. پرنده در قفس خویش به رنگ و روغن تصویر باغ مینگرد. پرنده میداند٬ که باد بینفس است. و باغ تصویری ست پرنده در قفس خویش خواب میبیند . |
...
- دیشب بزرگراه کردستان چه خبر بود!! ساعت 1 اصلاً انگار نه انگار که نصف شبه !! باید با دنده 2 میرفتی !! بس که آدم علاف و ماشین و بوق و فلاشرو جار و جنجال و ... حالا ما که تولد بودیم ولی کنار گوشمون مثکه ملت داشتن یار دبستانی من میخوندند ؛) - آخ که اگه امروز بعد بازی استقلال آزادی شلوغ پلوغ بشه چه حالی میدها !! - راستی اینو شنیدین؟!! ملت خواجه نصیر تو دانشکده مکانیک قرار است: « تا زمان پيگيري جدي اين موضوع و توقف طرح پذيرش دانشجوي نوبت دوم، همگام با ساير دانشگاه هاي تهران از حضور در امتحانات پايان ترم خودداري نمايند.» شانس هم نداریم که !! امسال که داره شلوغ پلوغ میشه دانشگاه ما امتحانا رو انداخته جلو !! تو این هفته امتحانای ما تموم میشه !! وگر نه من که پایم !! - این عکسا هم خیلی باحالن !! تهران ۲۴ تنها سایتی بود که من دیدم یه سری عکس غیر از عکسایی که ایسنا منتشر کرده گذاشته تو وبسایتش !! حتماْ ببینین. - شاید بیربطه ولی اینم خبر جالبی بود. حالا راست و دروغش دیگه با خود صاب خبر: زنانی كه به نشانهی اعتراض روسری هاي خود را برداشتند، كتك خوردند و بازداشت شدند. - دیگه هیچی دیگه. امروز خیلی بحث سیاسی شد. کلی هم درس و ترجمه و کار و این حرفا ... شاید عصری بازم نوشتم. |
...
راستی میدونستین ایران الان که من دارم با شما صحبت میکنم به سلاح هستهای دسترسی پیدا کرده؟!! یعنی اگه بخواد میتونه کلاهک هستهای سوار موشکاش کنه (البته نه زیادا ... وقت هم میبره٬ دردسر هم داره واسش). راستش من فکر میکنم اگه یه وقت این اتفاق در سطح خوبی رخ بده امکان نداره آمریکا با ایران در بیافته !! فقط در حد تهدید و فشار و مذاکره باقی میمونه !! یه چیزی مثل کرهی شمالی. |
...
بهبه !! چه حکومت گل و بلبلی داریم ما: متن كامل نامه وزارت خارجه به تلويزيون براي پخش نكردن فيلم ادواردو وزارت خارجه در نامه ایی از علی لاریجانی رییس سازمان صداو سیما خواسته بود که فیلم ادواردو را به نمایش نگذلرد.متن کامل نامه بدین شرح است: جناب آقاي دكتر علي لاريجاني پيرو مكالمه تلفني احتراماً بر اساس اخبار واصله مقرر شده است كه فيلم ادواردو از سيماي جمهوري اسلامي ايران پخش شود. با عنايت به حساسيت شديد دولت ايتاليا نسبت به فيلم ادواردو و نظر به اينكه ايتاليا از ماه آينده رياست اتحاديه اروپا را بر عهده خواهد گرفت و در حال حاضر روابط جمهوري اسلامي ايران و اتحاديه اروپا در مرحله بسيار حساسي است و پخش اين فيلم پيامدهاي منفي نسبت به مناسبات جمهوري اسلامي ايران و اتحاديه اروپا در پي خواهد داشت. خواهشمند است دستور فرماييد از پخش اين فيلم از سيماي جمهوري اسلامي ايران جدا اجتناب شود. حميد رضا آصفي سخنگو و دستيار ويژه وزير |
...
خداحافظ محبوبه٬ خداحافظ برای همیشه محبوبه مرد. به همین سادگی. الان فهمیدم. اون هیچ فرقی با هیچ کدوم ما نداشت جز اینکه برای زنده موندن احتیاج به کمک داشت٬ ولی نتونست از کسی کمک بگیره. مادرش گفت بنويس: « محبوبه از مرگ بيزار بود. » محبوبه ۱۲ سال بیشتر نداشت. به همین سادگی. توصیه نمیکنم که نوشتههای مربوط به محبوبه رو بخونین٬ اگه فقط کنجکاوین٬ اگه فقط فضولین٬ اگه فقط ... هیچی اصلاْ. الان اعصابم بدجوری به هم ریخته دارم پرت و پلا میگم . آره پرت و پلا میگم چون این نوشتهها دارن زجرم میدن: مادرش مي گويد: « به او مي گويم شادی كن مي گويد چه فايده مامان من كه خوب نمیشم.با او از مرگ حرف زدم گفت مادر كمكم كن . من میخواهم زندگي كنم. پيش خواهرم بر گردم. پشت همهی دفترهای دعايم نوشته است التماس دعا مامان... » کاش میفهمیدی در خزانی که از این دشت گذشت سبز ها باز چرا زرد شدند. خیل خاکستری لکلکها در افقهای مسی رنگ غروب تا کجا های کجا کوچیده ست . کاش میفهمیدی زندگی محبس بیدیواریست و تو محکوم به حبس ابدی. و عدالت ستم معتدلیست٬ که درون رگ قانون جاریست. کاش میفهمیدی دوستی آش دهن سوزی نیست آرزو گور جوانمردان است مرده از زنده همیشه هم آن در جهان بیشتر است. کاش میفهمیدی؛ چیزهایی هست که تو باید بدانی اما ... بهتر آنست کمی گریه کنم. |
...
یک نگاه ساده٬ یه دوست خوب٬ یه وبلاگ قشنگ برای همهاون لحظاتی که یه احساس غریب٬ یه احساس دلتنگی٬ یه احساس ... میپیچه تو وجود آدم. نگاه امروز : صدایی می آید. نزدیک می شوی. پسرک آدامس فروش، لهجه جالبی دارد. در حالی که دستت را توی جیبت می کنی به جستجوی یک صد تومانی، با لبخند می پرسی : - اهل کجایی؟ و او، با نگاهی که مصلوبت می کند آنجا توی خیابان، می گوید : ایران. |
...
روزی یه ساعت اگه پیشم گریه نکنه آروم نمیگیره . من برم میخواد چیکار کنه؟!! مثکه راس میگن که افسردگی افسردگی میاره . واقعاْ که چه روزگار سختی شده ها !! ما هیچ وقت قدر اون چیزایی که داریم رو نمدونیم. مثلاْ بدیهیترینش سلامتیه٬ چه جسمی چه مهمتر از اون روانی. نمیفهمیم٬ نمیفهمیم تا یه هو یه نعمتی رو ازمون میگیرن٬ یه هو یه بلایی سرمون میاد ... تازه یادمون میافته که ای خدا !! حالا بیا و درستش کن !! مشکل اونجاست که اولی باید خوب شه تا دومی خوب شه٬ دومی هم خوب نمیشه مگه اولی خوب شه. منم باید خوب بمونم تا بتونم کمک کنم اون دو تا خوب شن !! پیچیده شد نه ؟!! باید تحمل کرد دیگه٬ تقصیر من که نیست٬ اینجوری پیش اومده ... « در قطع نخل سرکش باغ حیات ما چون ارهی دودم نفس اندر کشاکش است » |
...
|
...
برین اینی که علی٬ اینجا نوشته رو بخونین ... من و علی اون یه سالی که رو آتشنشان های سیستم شبیهسازیِ امداد واسه مسابقات روبوکاپ کار میکردیم٬ میشه گفت مفید ۲-۱ ماهی رو یه مسأله خاص کار کردیم و هزار جور ایدهی خف براش زدیم و هزار و یک پیاده سازی جورواجور انجام دادیم. حالا یه هو اومدن خیلی ساده و به شکل وحشتناکی بدیهی(!!) اون مشکل رو حل کردن !! آخه آدم چی بگه ؟!! چه کنیم دیگه به هر حال فایربریگید فایربریگیده دیگه ... بعضی وقتا لازمه که اُس هم بزنه تا زندگی مزه بده !! نمشه که همش نبوغ به خرج داد ؛) پ.ن. چه حالی میکنم وقتی یه فایربریگید وبلاگ مینویسه D: |
...
اینجوری که من دیدم تو ۱۲ تا گروه فقط من تونستم این هنرمندی رو به خرج بدم !! یارو صاب کارگاهه کم آورده بود که من چهجوری تونستم بیفتم. حالا اگه کسی ایدهای به عنوان پروژهی کارگاه عمومی سراغ داره بهم بگه که شاید تونستم ۲ نمره ای بگیرم و فارغ شم. |
...
عجیب ولی واقعی: - تاكيد مجدد هاشمی رفسنجانی: خانواده من زندگی در سطح متوسط جامعه دارند. لینک خبر - زن امريكایی با لنگ كفش همسرش را كشت! ( لینک خبر ) - سازماندهی گروه كارشناسی و «ايجاد تدابير كنترلی» از سوی دستگاه قضايی برای محدود كردن اينترنت (لینک خبر) - «انصار حزبالله» استانداری خراسان را به «عقلانيت» فراخواند! (این دیگه از اون حرفا بودا !! دیگ به دیگ میگه بهبه !! ) - لینک خبر - ترجمهی مصاحبهی گاردين با جلاد عربستانی - شيوع آبله ميمونی در امريكا - لینک خبر - خرازی: بمب اتم حرام است. - احمدی نژاد، شهردار جديد تهران قاتل دکتر سامی است! این خبر رو این روزا خیلی تو اینترنت میبینم. الله اعلم !!) - باز هم مونیکا لوینسکی !! - نود اِکسهیبیت !! لینک خبر - پوشيدن لباس آستين كوتاه ممنوع! - لینک خبر - معاون سياسي استانداري قم اعلام كرد فقط 30 درصد جوانان قمي تلويزيون نگاه ميكنند و بقيه ماهواره و فيلمهاي غيراخلاقي ميبينند. - لینک خبر - اجباری بودن چادر در يک دانشگاه کاملا زنانه - لینک خبر |
...
ای بابا !! من نمیفهمم من باید مراقب بابام باشم یا مواظب مامانم باشم یا هوای دادشم رو داشته باشم ؟!! عجب زندگی ای شده ها !! بابا یکی باید مراقب خود من باشه !! به کی بگم آخه ؟!! من خودم اوضام کم خرابه؟!! حالا باید جور سه نفر دیگه رو هم بکشم ؟!! خـَـسـ ـتـِـه شُـــ ـدَ م. ولی ... اگه قسمت اینجوریه؛ چــــــشــــم. اینم چشم. ولی ... من نمدونم چرا همیشه از این ضرب المثله خوشم میومد که میگه: « تو نیکی میکن و در دجله انداز ... » |
...
کاش میدونستم باید چی کار کنم . کاش میدونستم چهجوری میتونستم کمکش کنم. کاش میدونستم چهجوری میتونستم دلداریش بدم. کاش میدونستم چه شکلی میتونستم بهش آرامش بدم. کاش میشد اینقده خودش رو نخوره٬ کاش میشد زودتر خوب بشه٬ کاش میشد زودتر خوب بشن. کاش میتونستم کاری بکنم٬ کاش میتونستم کمکی بکنم٬ کاش میشد٬ کاش میتونستم٬ کاش میدونستم٬ کاش ... |
...
تا اطلاع ثانوی از پذیرفتن نظرات شما معذورم. فعلاْ سیستم کامنت رو حذف میکنم٬ هر وقت دوباره فعالش کردم احتمالاْ توضیح میدم چرا این کار رو کردم. به هر حال شاید وقتی دیگر ! پ.ن. اگه پیغام خاصی داشتین که اون قده رسوندنش مهم بود که حال داشتین ایمیل بزنین٬ حتماْ برام ایمیل کنین لطفاْ. ایمیلام رو همیشه جواب میدم. تکمیلی: باشه٬ چشم. بیخیال میشم. |
...
یه مصاحبهی رسمی با کسی که رسماْ روزی ۴-۵ نفر رو گردن میزنه (همون جلاد حکومت عربستان سعودی) اینا رو ببینین تو رو خدا: - "Despite the fact that I hate violence against women, when it comes to God's will, I have to carry it out." - "I am very proud to do God's work." - "In this country we have a society that understands God's law." - "When I cut off a hand, I cut it from the joint. If it is a leg, the authorities specify where it is to be taken off, so I follow that." - "Then there are my sons. The oldest one is Saad, and of course there is Musaed, who will be the next executioner." در این زمانهی بیهای و هوی لال پرست٬ خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست. چگونه شرح دهم لحظهلحظهی خود را برای این همه ناباور خیال پرست! به شب نشینی خرچنگهای مردابی چگونه رقص کند ماهی زلال پرست . رسیده ها چه غریب و نچیده میافتند به پای هرز علفهای باغ کال پرست ... |
...
کسی رابطهی طناب و درخت و پرواز رو میدونه ؟ دقیقترش اینه که وقتی خواب میبینی با طناب از روی درختا پرواز میکنی و بقیش یادت نمیاد٬ این یعنی چی ؟!! هیچ نمیفهم٬ من خیلی کم خوابام یادم میمونه و شاید هر شش ماه یکی دو بار خواب میدیدم و یادم میموند ولی این اواخر همش یه چیزای عجیب غریبی میبینم که اکثراْ یه ربطی هم به پرواز کردن دارند !! البته پرواز کردن بزرگترین آرزوی منه ولی ... آخه آدم اینجوری اونم چند بار وقتی خوابش رو میبینه اونم در حالت های عجیب و غریب٬ یه جورایی میترسه. بخصوص که خط عمرش هم خیلی کوتاه باشه !! لطفاْ کمک :( |
...
اگه با وبگردی حال میکنین٬ حتماْ اینجا برین. توضیح نمیدم که هر کی هر جوری دوست داره توش وول بزنه٬ ولی کلاْ سایت رسمی مربوط به مسابقهی انتخاب بهترین سایت های دنیا تو سال ۲۰۰۳ تو ۳۰ دستهی موضوعی مختلف هست: «برندگان جايزهی وبی ۲۰۰۳» |
...
مطلب مربوط به هاله٬ کنسرت کامکارها٬ و هفتهی جهانیِ(؟!!) در آغوش گرفتن رو تو روز هفتم این هفته از دست ندین. |
...
فاصلهها٬ فاصلهها٬ فاصلهها ... من تشنه شدم باز ...دوست من ! اين ليوان آب ساعتها از لبهای من فاصله دارد... (از ایگناسیو سانچز مخیاس) |
...
نمیفهمم چرا خواب نمیبینم٬ نمیبینم٬ وقتی که میبینم از این خوابا میبینم ؟!! راستی میدونین چهقدر آدم حرص میخوره وقتی درست سر جای حساس خوابش اونو بیدار بکنن ؟!! شاید شما هم مثل من بعد چند دقیقه با عصبانیت رفتین که بخوابین شاید دوباره به زور هم که شده بقیه خوابتون رو ببینین ولی حیف :( ای امان از دست این مزاحمت های بیجا !! حتی تو خواب هم نمیذارن آدم خوش باشه !! کاشکی میشد آدم وقت داره خواب میبینه یه تابلویی چیزی به خودش آویزون کنه که: « مشترک مورد نظر مشغول است ٬ لطفاْ مزاحم نشوید !! » یا اگه میشد آدم یه پولی بده تا وقتی که داره خواب میبینه دیگه آگهی تبلیغاتی اون وسط پخش نکنن خیلی خوب میشد. مثل این سایتا که میتونی رجیستر کنی و دیگه اون بَنِراَد بالای صفحت رو بر میدارن !! فعلاْ علیالحساب من بیدار شم برم یکم واسه این امتحانای لامصب درس بخونم که ایشالا پاس شن برن ما هم فارغ شیم . آخه میترسم این ترم آخری کارم به سزارین بکشه !! |
...
این شعر رو فرهادیان گفته بود٬ من از راهنمایی به این ور دیگه ندیدمش. خیلی دوست دارم باز ببینمش. امشب یه هو این شعرش رو دیدم و دوباره به دلم نشست ... گفتم به مه شبی: « برگو که عشق چیست؟ » گفتا : « در این زمانه عاشق بگو که کیست؟ » گفتم که « من ولیک ... » گفتا « برو مایست . » رفتم به کوی یار٬ یک شب نه بل هزار٬ مجنون و بیقرار٬ فارغ ز هست و نیست. لیکن چو در گشود٬ گفتا: « برو مایست. » امشب دگر نه ماه بر آسمان شده است ٬ نه یار ماهرو بر ما عیان شده ست. اشکم ولی به روی ٬ امشب روان شده ست: « کاخر غم تو چیست ؟ » گویم: « برو٬ مایست ... » |
...
دلم گرفته بود٬ نوشتم . وجودم تنها یک حرف است ٬ و زیستنم تنها تنها گفتن آن یک حرف ... چه رنجی ست درد بی دردی که بودن هر کس به اندازهی دردِ بودنِ اوست. و من احساس میکنم کمتر هستم. هر روز و هر زمان ... مثل همان پرندهی قدیمی که پرواز را فراموش کرد٬ بعد از آنکه تا خود آسمان پرواز کرد ... آری همو که حتی لذت بردن از پریدن پرندگان را نیز فراموش کرد. انتظار مرگ را میکشم. مردن ٬ که چه دلپذیر است. رهایی از پوچ بودن. از نبودن. و آیا با مرگ بودن ما دیگر نخواهد بود و یا نبودن ما به آفرینشی تازه ٬ خواهد بود ؟! نمیدانم . نمیدانم . احساس میکنم شاهین روحم اهلی شده - و یا شاید به اهل خانه خو کرده. عصیان! تنها نشانه ای که میتوان به بودن روح پی برد. خسته ام . نمیدانم اما احساس میکنم بودنم و بدنم لباسی هستند که بر وجودم کوچک شده اند. زیستن مشکل شده است. لحظات بر دوشم سنگینی میکنند. چه خواهد شد ؟ چه کسی به درونم پا گذارده است ؟! دیگر در خود نمیگنجم . و کسی چه میداند؟ و چه کس میداند ؟ از کدام سو؟ به کدام رو ؟ آخر ... و پاسخی نیست مگر ... و سکوت روحم را تازیانه میزند: ولی ... آیا پرواز همیشگی است ؟!! ای کاش ... لیک ... صد افسوس . |
...
باده ای بود و پناهی و شبی شسته و پاک جرعه ها نوشم و ته جرعه فشانم بر خاک نمنمک زمزمه واری٬ رهش اندوه و ملال٬ میزنم در غزلی باده صفت آتشناک: بوی آن گمشده گل را ز چه گلبن خواهم ؟ که چو باد از همه سو میدوم و گمراهم . همه سر چشمم و از دیدن او محرومم همه تن دستم و از دامن او کوتاهم . . . باده ای بود و پناهی که رسید از ره باد. گفت با من: چه نشستی که سحر بال گشاد. من و این نالهی زار و من و این باد سحر « آه اگر نالهی زارم به تو نرساند باد.» |
...
تو این یکی دو هفته٬ رانندگیم یه کم بهتر شد (طبق قولی که داده بودم). البته هنوز یه شهروند سالم نشدم ولی یه کم آدم شدم . حداقلش اینه که تو دو هفتهی اخیر آدم نکشتم !! فقط دو سه تا ماشین بودن که اگه دستشون به من میرسید اون وقت الان اینجا بلبل زبونی نمکردم اینجوری !! (باور کنین تو ۲ هفته٬ فقط دو سه تا ماشین خیلی پیشرفته واسه من !! ) البته یه قول هم در مورد پروژم داده بودم (۲۰ ساعت کار در هفته و اینا) که فکر کنم فقط همون دو سه روز اول یادم موند بعد ترجیحاْ فراموش کردمش !! خلاصه از پروژه با من مگویید که جک میگویید ؛) خدا آخر عاقبت فارغ شدن من رو بخیر کنه (از تحصیل منظورمه البته). آمین. |
...
قبلاْ در مورد گرفتن سرویس کوتهپیام (همون S.M.S خودمون) بدون مراجعه به هیچ جا و از طریق سرویس های تلفنی مخابرات یه توضیحاتی داده بودم (لینک مطلب). در مورد نحوهی ارسال پست الکترونیکی (e-mail) و پیغام برای یاهو مسنجر (yahoo offline message) هم توضیح دادم. ( لینک مطلب) این دو تا سایت هم هستن که به شما اجازه میدن از طریق وب به موبایل اِس.اِم.اِس بزنید: یکی مربوط میشه به شرکت امنافزار شریف که البته هنوز سرویسش مجانی نیست ولی به زودی مجانی میشه ٬ و دیگری مربوط میشه به پارسآنلاین که مجانیه ولی زیر پیغام هایی که میفرسته تبلیغ میذاره و محدودیت کاراکتر هم داره. اما اینا به چه کار ما میاد ؟!! خوب پر واضح است که فصل فصل امتحاناست و انواع و اقسام روشهای الهامات غیبی و کمکهای دوستان دور و نزدیک شدیداْ به کار میآید !! از اونجایی که ما آدمای خیلی متمدنی هستیم و دیگه اِند تکنولوژی هستیم٬ از این سه پاراگراف بالا به بهترین نحو در ایام امتحانا میشه استفاده کرد!! کافیه یه آدم با مرام پیدا کنید که تو خونه یا تو سایت دانشکدتون پشت کامپیوتر بشینه و یاهو مسنجرش رو بیاره بالا و این سایت پارس آنلاین رو که باهاش بتونه به شما کوتهپیام بفرسته !! حالا شما سر جلسه از موبایلتون به عنوان مثلاْ ماشین حساب استفاده میکنید و به دوستتون مسیج میدین که این مساله نه منه ؟!! دوستتون هم واسه شما از طریق سرویس کوتهپیام چنان الهامات غیبی ای میفرسته که یه وقت خدای ناکرده این ترم آخری به تکدرس و این حرفا نیفتین ؛) |
...
لینکام رو یه کم کاملتر کردم، لینکای مربوط به آرشیو هفتگی رو هم گذاشتم این زیر. نظری اگه دارین بگین. در مورد استفاده از عکس هم فعلا قصدش رو ندارم. همین جوری متنی ادامه میدم. رنگا رو هم نمیخوام عوض کنم، همین جوری به خودم بیشتر میچسبه. ولی اگه نظری دارین بهم بگین. راستی آهنگای درخواستی هم پخش میکنیم ;) |
...
چه بگویم؟ چه سیل طغیانی و شگفتی سر از درون من باز کرده است! نیندیشم! اما صدایی که هیچگاه در سکوت این شب خاموش نمیشود! فریاد دردمند و ملتهب گیلگمش! قهرمان سومر ! ناله هایش را از فاصلهی پنجهزار سال میشنوم که در زیر این آسمان همچون خود او آواره میگردد و دست به در و دیوار این جهان تنگ میکشد تا روزنهی پروازی بگشاید که دلش سخت گرفته است! شوق پرواز ... آرزوی فرار ! چه شور انگیز و خوب است سفر! گریز٬ پرواز ٬ چه خوب است نبودن ! و نالهی گریه آلود شاعری در هفت هزار سال پیش که نامش را هیچ کس نمیداند اما گویی رفیق دیرین من است٬ بر ویرانههای معبد شهر لاگاش نشسته است٬ بت معبد او را نیز آشوریان ربوده اند و او تنها و دردمند مینالد و در مصیبت بتش که دور از شهر و معبد خویش ماندهاست شعر میسراید! چه کند ؟ مگر جز سرودن و جز شعر و جز قصهی شوق یا حکایت درد کار دیگری هم میتواند کرد؟ -- گفتگوهای تنهایی٬ بخش دوم پ.ن. هر کی تونست با این نوشته ها ارتباط برقرار کنه خیلی آدم باحالیه مثل خودم :) |
...
خیلی وقته درست حسابی تخیل نکردم ... باید یه وقتی پیدا کنم بشینم درست حسابی فکر کنم یه موضوع خوب و باحال پیدا کنم ٬ اون وقت میتونم با لذت جای اینکه به زندگی روزمره و به آینده و به گذشته و به درست و غلط های هر روزه و به علم و دانش و هزار و یک دغدغهی هر روزم فکر کنم ٬ یه کم درست حسابی تخیل کنم !! دلم لک زده واسه دو سه ساعت وول زدن تو تخیلات واهی و پوچ !! |
...
کمکم کاملترش و مرتبترش هم میکنم٬ ولی فعلاْ پاراگراف اول لینکا رو گذاشتم واسه دوستایی که وبلاگ دارن٬ پاراگراف دوم هم واسه وبلاگایی که مربوط به احساسات نوستالژیکم میشن٬ پاراگراف سوم هم اون بقیهی وبلاگهای عمومی و غیر عمومی ای که میخونم٬ پاراگراف بعدیش یه سری سایت و مجله و اینا که بهشون سر میزنم٬ البته در اولین فرصت کاملترش میکنم چون اینجوری خیلی ناقصه . پاراگراف آخر هم که تابلوست وبلاگ های انگلیسیه. کلاً خیلی ناقصه همه چیز چون وقت نمکنم لینکای مختلفم رو جمع و جور کنم ، ولی کمکم راست وریستش میکنم. هر چی باشه دیگه فصل فصل امتحاناس و طبق این اصل که تو امتحانا آدم هر کاری میکنه غیر درس خوب ایشالا درست میکنم همه چی رو. کسی هم اگه لینک میخواد ایمیل بزنه :> موسیقی رو هم از این به بعد به جای اینکه پست کنم میذارم زیر همین جدول بالای صفحم. اگه نظری دارین بهم بگین حتماً. |
...
مواد لازم برای یک روز خاطره انگیز دیگر: تولد: یک دانه از نوع فراز مکان: یک خانهی تیمی (چیزی شبیه یک باغ با تمام اسباب تفریح مربوط به گروه سنی الف و ب از جمله تاب٬ توپ٬ استخر٬ هاپو و ...) حوالی بهشتزهرا صاحب مکان: یه نفر (نفر هیچ ربطی به واحد شمارش شتر ندارد) پیام۱۲۴ که بهتر از او پیدا نمیشود. حوری پری: به مقدار کافی (ترجیحاْ رام و قابل کنترل٬ دندانهایشان هر چه کند تر بهتر٬ حتماْ آناهیتا هم داشته باشند.) حَسَن: به مقدار لازم (بدون حسن به من خوش نمیگذره هیچ جا) خوردنی: کیک٬ شیرینی٬ هندونه٬ نوشیدنی مجاز و غیر مجاز وسایل دفاعی: فایده ای ندارد٬ وقتی بخواد بزنه میزنه ٬ خیلی هم تقلا کنی گاز میگیره !! وسایل پاکیزگی: یه روزبه از اون مدلی که عمری ویزا نمیگیره وسایل نقلیه: احسان (هر روز بهتر از دیروز) وسایل محبت و اِنتِرتِینیدَن: پیام وسایل هیزی و کتک خورون: مهران وسایل خوش تیکه : یک عدد مَهدی ٬ ترجیحاْ کاشانی اصل وسایل مفقوده (در دسترس نمیبودند): حاج آقا و خانومپیره که جاشون خیلی خالی بود. وسایل لهو و لعب: همون حوری پری ها که بنا به دلایل امنیتی بلاگر اسم اونها رو فیلتر کرده وسایل دیگر: شلوار٬ تیشرت٬ ماسک٬ چاقو٬ آب رنگ ... آی خوش گذشت ٬ آی خوش گذشت ٬ آی خوش گذشت ... |
...
دستشو گرفتم٬ دستمو گرفت٬ نگاش کردم٬ نگام کرد٬ نگام کرد٬ نگاش کردم٬ دستمو فشار داد٬ دستشو فشار دادم. و یکساعت بدون یک کلمه حرف زدن به هم نگاه کردیم٬ و با سکوتمون با هم حرف زدیم ٬ دقیقاْ همون جوری که من دوست دارم٬ همون حرف زدنی که من مدت ها بود در حسرتش مونده بودم. همون نگاه کردنی که فکر میکردم هیچ کی معنیش رو نمیفهمه ... ... هر دانهی برفی به اشکی نریخته میماند ... «سکوت» سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده اعتراف به عشقهای نهان در این سکوت حقیقت ما نهفته است حقیقت من و تو برای تو و خویش ... -- شاملو |
...
از دروغ بدم میاد ... بهش دروغ گفتم ... از خودم بدم اومد ... ولی مجبور بودم که بهش دروغ بگم ... خوب پس٬ بالاجبار از خودم بدم میاد :( ... ولی یه روز جبران میکنم ٬ یه روزی راستش رو میگم ٬ یه روزی میگم که امروز دروغ گفتم ٬ یعنی دروغ که نگفتم ٬ ولی راستش رو هم نگفتم ٬ شاید هم مصلحتی بود ٬ ولی حالم از این مصلحت اندیشی هام به هم میخوره ٬ حالم از خودم بهم میخوره ٬ منتظرم ٬ منتظرم تا وقتش برسه که برم پیشش و راستش رو بگم ٬ منتظرم تا اون وقتی که ... ولی فعلاْ تا اون موقع از خودم بدم میاد. سایهی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر خوشتر٬ بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو٬ تکمهی سبزی بروید باز ٬ بر پیراهن ِ خشک و کبود من. همچنان بگذار تا درود دردناک اَندُهان ماند سرود من. |
...
نکته: عاطفه٬ میثم: پَر. پ.ن.۱. میثم؛ از دست رفتی !! تو پسر خوبی بودی (هر چند پلیس بودی) خدا بیامرزتت !! خدا بهت صبر عاجل و جزای خیر از جمله یک در دنیا صد در اون دنیا و هزار در اونیکی دنیا عطا کنه. پ.ن.۲. هوی میثم؛ همهی اینایی که بالا گفتم درست ولی: آی کوفتت بشه٬ آی کوفتت بشه٬ که عاطفه از سرت هم زیاده ؛) پ.ن.۳. خدا عمرتون بده که بعد دو سال بالاخره رو کردین P: آخه ما مردیم بسکه تو آب نمک خوابیدیم . پ.ن.۴. نخیر !! مثکه از این حوری پری های ۷۸ ای خیری در نمیاد !! اگه هم در بیاد از واترلو در میاد ؛) هوی ببینین من کی گفتما !! یه کم بجنبین وگر نه همتون میترشینا !! البته ما پسرای ۷۸ ای که مشکلی نداریم !! کافیه دستمونو دراز کنیم تا ... پ.ن.۵. نمدونم چرا یاد اون ضربالمثل افتادم که میگه: «هر کی خربزه میخوره٬ پای لرزش هم میشینه !! » حالا شما پیدا کنید پرتغال فروش را D: پ.ن.۶. من هر گونه رابطه با هر گونه ۷۹ ای را به شدت تکذیب میکنم ... پ.ن.۷. بازم تو راهه ... ببینین من کی گفتم ؛) پ.ن.۸. راستی میثم اون روز که ما اومدیم دم در خونتون ٬ نبودی ٬ پیغام گذاشتیم ٬ رفتیم ٬ اومدید ٬ بابات به ما تیکه انداخت ... نمیخای بگی که رفته بودید همون جایی که من دارم فکر میکنم ؟!! ماجرای اون ۵۰۰-۴۰۰ کیلومتر اون ور تر چی بود هان ؟!! پ.ن.۸. (اینم برای مهران): امشب شب مهـــــــــــــــــــتابه ... |
...
خسته و نزار ٬ زیر سنگینی نگاههای پنهانِ بیشه زار٬ هیکل خیالی خود را به دنبال میکشید. میدید.٬ می اندیشید٬ میرفت. تنها٬ سنگین٬ ساکت٬ نا آرام. گویی تیر نگاهی وجودش را غرقه ی تردید میکرد. گویی تمام تهی بودن اطرافش ٬ تمام مرگِ پیرامونش او را می پائیدند. گویی کلاغها انتظار چشمان او را میکشیدند. گویی موشها منتظر جویدن بندبند مرگ گرفته اش بودند. گویی مترسک کشتزار با لبخندی وحشتناک او را به میهمانی صلیب خویش میخواند. او میترسید. از تمام آفرینش اطرافش و از تمام اطرافیان آفریدگارش. او تنگش بود. وجودش ٬ بودنش را می فشرد ٬ سرش سنگینی میکرد. میترسید. مبهوت و هراسان سعی میکرد فقط ٬ برود. نیاز به رفتن توان فکر کردن را از او زدوده بود . شکسته و هراسناک ٬ دیگر نمیاندیشید . اطمینان داشت. او را مینگریستند. نگاههای خون آشامی به همگامی او میدویدند ... نمیفهمید . گنگ بود . ابهام وجودش را میگرفت. سردش میشد. میدانست که تنها نیست. وه که چه انبوهیِ دهشتناکی از هراس! کسی را نمیدید ولی آنها همه جا بودند. وجودش به هم میپیچید . نمیدید اما حس میکرد: چنگال بیرحم سرنوشتی تاریک قلبش را در مینوردید. دیگر تاب نمیآورد. دور ها دور تر میشوند. با تمام خستگی و نومیدی آرزو کرد برود ... اما٬ زانوانش شکست . بر زمین افتاد ٬ پخش ظلمات٬ در خود غلتید. ایدهی این نوشته رو رعنا ۲ سال پیش بهم داد. امروز تو فرحزاد بحثمون به مرگ کشید٬ تصمیم گرفتم بنویسمش. فقط امیدوارم باز بهم نگین سخت نوشتم و پیچیده !! |
...
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت، سرها در گريبان ست. كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را. نگه جز پيش پا را ديد، نتواند، كه ره تاريك و لغزان ست. و گر دست محبت سوي كس يازی، به اكراه آورد دست از بغل بيرون؛ كه سرما سخت سوزان ست. ... نفس کز گرمگاه سینه میاید برون ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت. نفس کاینست٬ پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟ |
...
- مشکلات نگاشتن یک قانون اساسی جدید برای اروپای متحد: جدال برسر واژه 'خداوند' - این مکان از پذیرفتن خانم ها با مانتوهای رنگی و کوتاه معذور است !! - اینم برای تمام فَن های دیوید فینچز از همه بیشتر هم خودم: « باشگاه مشت زني » در شب فيلمنامه - اینم پیش بینی آقای زیبا کلام از آینده ی کشور تا سال 1384 - و البته اینم خبر حق السکوت Microsoft به AOL برای عدم ارایه ی شکایت علیه میکروسافت و یه رسوایی دیگه در راستای قوانین آنتی تراست !! |
...
«بار دیگر٬ شهری که دوست میداشتم - نادر ابراهیمی» این کتاب رو امروز یه دوست خوب بهم داد. یه دوست خوب که خیلی دوسش دارم چون هم دوستمه هم دوست دوستمه٬ هم ... تازه خیلی هم دعاش میکنم :> هلیا بدان که من به سوی تو باز نخواهم گشت. تو بیدار مینشینی تا انتظار٬ پشیمانی بیافریند. بگذار تا تمام وجودت تسلیم شدگی را با نفرین بیامیزد؛ زیرا که نفرین٬ بی ریا ترین پیام آور درماندگی ست. شب های اندوهبار تو از من و تصویر پروانه ها خالیست ... |
...
کیه که ندونه من شریعتی رو میپرستم ؟!! دوباره افتادم به خوندم گفتگو های تنهایی٬ نمدونم چرا ولی دوسش دارم. این آخرین تیکه ایه که امروز خوندم: ... راست گفته است سارتر: «این جهان و این جهانیان استفراغ است ! » پروانه ی شمع اگر همچون مرغ خانگی نه بر گرد شمع٬ که در پی خروس میرفت زندگی در زیر پایش رام میگشت و آسمان بر بالای سرش به کام ... و شمع پروانه٬ اگر همچون خروس٬ نه در انتظار پروانه٬ که در پی مرغ خانگی میخواند٬ دسته دسته مرغان کیلویی از همه رنگ گردش حلقه می بستندو بر سرش آوار می شدند که جهان را از بهر اینان ساخته اند. زندگی آن ندای مرموز و شور انگیزی که شمع و پروانه را به هم میخواند و نمیشود. با خویشاوندی این دو بیگانه است. جهان خانه ی این دو نیست. و از این است که سرنوشت عشقی که با مردم این اقلیم ناساز است٬ جز سوختن پروانه و گداختن شمع نیست. یکی خاکستر میشود و دیگری اشک و ... پایان. ( گفتگو های تنهایی - بخش دوم) |
...
دکتر(؟!!) رحیمی: « ايجاد محدوديت 50 درصدي در پذيرش دختران، جبران كننده مشكل سربازي داوطلبان پسر خواهد بود. » دکتر(؟!!) رحیمی: « اجراي طرح پذيرش جنسي ميتواند كيفيت دانشگاهها را ارتقا دهد.» دکتر(؟!!) رحیمی: « در حال حاضر در بعضی رشته ها پذيرش داوطلبان دختر به بيش از 70 درصد رسيده است ، در حالي كه اگر سقف پذيرش جنسي در اين رشتهها لحاظ شود نه تنها باعث حفظ تعادل در هرم جنسي دانشگاهها ميشود، بلكه نوعي توازن جنسي در رشتههاي تحصيلي و تعداد دانش آموختگان دانشگاهها به وجود ميآورد.» دکتر(؟!!) رحیمی: « برای ايجاد تعادل در جامعه و بازار کار در برخی از رشته های مراکز آموزش عالی لازم است محدوديتهايی برای دختران در نظر گرفته شود. » دکتر(؟!!) رحیمی: « روند افزايش تعداد دانشجويان دختر در کلاسهای درس باعث می شود تا جريان آموزشی از حالت طبيعی خارج شود. » دکتر(؟!!) رحیمی: « اصولا دختران يکسال بعد از گرفتن ديپلم به دانشگاه وارد می شوند اما پسران بعد از گرفتن ديپلم و در صورت وارد نشدن به دانشگاه ملزم به رفتن سربازی می شوند که اگر بخواهيم بين آقايان و خانمها تعادل ايجاد کنيم بايد دخترانی را که در دانشگاه قبول نمی شوند، دو سال از کنکور محروم کنيم که البته اين سياست اصلا درست نيست. » دکتر فاطمه راکعی: « آقايان به جای اينکه معضلات فرهنگی و اجتماعی و مساله اشتغال فارغ التحصيلان را حل کنند، تنها راه را حذف صورت مساله می دانند اما ما زنان فرهنگی و دانشگاهی اجازه نخواهيم داد هيچ فرد يا گروهی با اين مساله که از افتخارات نظام است اينطور برخورد کند. » خودم: « خدایا همه ی مریضا رو شفا بده ٬ این دکتر(؟!!) رحیمی هم روش » نقل از کاپوچینو - شماره ۵۱ |