...

باده ای بود و پناهی و شبی شسته و پاک
جرعه ها نوشم و ته جرعه فشانم بر خاک
نم‌نمک زمزمه واری٬ رهش اندوه و ملال٬
می‌زنم در غزلی باده صفت آتشناک:

بوی آن گمشده گل را ز چه گلبن خواهم ؟
که چو باد از همه سو می‌دوم و گمراهم .
همه سر چشمم و از دیدن او محرومم
همه تن دستم و از دامن او کوتاهم
.
.
.
باده ای بود و پناهی که رسید از ره باد.
گفت با من: چه نشستی که سحر بال گشاد.
من و این ناله‌ی زار و من و این باد سحر
« آه اگر ناله‌ی زارم به تو نرساند باد.»