...


خداحافظ محبوبه٬ خداحافظ برای همیشه

محبوبه مرد. به همین سادگی. الان فهمیدم. اون هیچ فرقی با هیچ کدوم ما نداشت جز اینکه برای زنده موندن احتیاج به کمک داشت٬ ولی نتونست از کسی کمک بگیره. مادرش گفت بنويس: « محبوبه از مرگ بيزار بود‌. »

محبوبه ۱۲ سال بیشتر نداشت. به همین سادگی. توصیه نمی‌کنم که نوشته‌های مربوط به محبوبه رو بخونین٬ اگه فقط کنجکاوین٬ اگه فقط فضولین٬ اگه فقط ... هیچی اصلاْ. الان اعصابم بدجوری به هم ریخته دارم پرت و پلا میگم .
آره پرت و پلا میگم چون این نوشته‌ها دارن زجرم میدن:

مادرش مي گويد: « به او مي گويم شادی كن مي گويد چه فايده مامان من كه خوب نمی‌شم.با او از مرگ حرف زدم گفت مادر كمكم كن . من می‌خواهم زندگي كنم. پيش خواهرم بر گردم. پشت همه‌ی دفترهای دعايم نوشته است التماس دعا مامان... »



کاش می‌فهمیدی
در خزانی که از این دشت گذشت
سبز ها باز چرا زرد شدند.
خیل خاکستری لک‌لکها
در افقهای مسی رنگ غروب
تا کجا های کجا کوچیده ست .

کاش می‌فهمیدی
زندگی محبس بی‌دیواریست
و تو محکوم به حبس ابدی.
و عدالت ستم معتدلیست٬
که درون رگ قانون جاریست.

کاش می‌فهمیدی
دوستی آش دهن سوزی نیست
آرزو گور جوانمردان است
مرده از زنده همیشه هم آن
در جهان بیشتر است.


کاش میفهمیدی؛
چیزهایی هست که تو باید بدانی اما ...
بهتر آنست کمی گریه کنم.