|
...
الان کلی چیز نوشتم که پست کنم٬ یه هو پشیمون شدم همشون رو پاک کردم. ولی خلاصش این بود: دوست دارم ... دوست دارم... دوست دارم... ولی ... ولی ... ولی ... . . . حیف. مسيح گفته بود : بخواهيد ... حتما به شما داده خواهد شد . هنوز کودکانه اميدوارم ... اما ... کاش میدانست ... کاش میدانستم این تاوان کدامین گناه است ... وه که چه نزدیکی غریبی احساس میکنم بین خودم و آن پرندهی قدیمی. پرنده میداند: خیال دلکش پرواز در طراوت ابر به خواب میماند. پرنده در قفس خویش٬ خواب میبیند. پرنده در قفس خویش به رنگ و روغن تصویر باغ مینگرد. پرنده میداند٬ که باد بینفس است. و باغ تصویری ست پرنده در قفس خویش خواب میبیند . |