چشمانش سرخ سرخ بود و موبرگهای قرمز در میان تمام سفیدی چشمش میدویدند. ما به هم زل زدیم و با نگاه و از نگاه از هم عبور کردیم و به هم رسیدیم. نگاهش که کردم دیدم، چشم چپش عاشق بود و چشم راستش دیوانه و آشفته.
ماشینی از عقب نزدیک میشود. آینهی ماشین را صاف میکنم و نگاهم را به جاده میدوزم.
چشمانش پر از حجم اند و بزرگراه خالی از ماشین.