|
...
تب کرده ام و نمیدانم چرا هرچه بیشتر میکشم کمتر خوب میشوم. دختر بزچران با چشمهای آبی عاشق سنگفرشهای خیابانهای جنوب اروپای غربیست. و من نمیدانم او از گذشته میآید یا از آینده. هر چه باشد کسی که دچار فراموشی شود قدرت تخیل کردن آینده را هم از دست میدهد. گذشته و آینده در هم گره خوردهاند و من به سایههای آبی و قرمزی فکر میکنم که زرافهها پشت آن قایم شده اند. میگوید مغز آدم و دنیای کهکشانها دو بینهایتی هست که آدم به این نتیجه رسیده که در مورد آن هیچچیز نمیداند. روزمرهی او زندگی بین دو بینهایتیست که هیچکس در موردش هیچچیز نمیداند. من دیشب به خدا ایمان آوردم. حقیقتش اینست که علف ، آدم را خداپرست میکند. من دیدمش. نه رو در رو. ولی فهمیدمش. بود. فراموشی بد دردیست. شاید هم خیلی بد نباشد. فراموش کردن گذشته هر چقدر هم که دردناک باشد وفتی فراموش کرده باشی دیگر اثری نخواهد داشت. بدی فراموشی آنست که اگر گذشته را به یاد نیاوری قدرت دیدن آینده را هم نخواهی داشت. پس باید در لحظه زندگی کنی. و بدی زندگی کردن در لحظه اینست که برای اوج گرفتن زمان لازم است. گذشته و آینده لازم است. لحظه کافی نیست. |