علی قبل از اینکه از این دنیا برود برایم نوشت وبلاگت رو که میخونم هوس عاشق شدن میکنم.
من ، امشب نشستهام و به صبحانه و خرابه و مزرعه و برف و کلبه و جزیره و شن و ماسهی ساحل و پل عابر پیادهی بالای بزرگراه و ساختمانهای خاکستری اکباتان و صدای مرموز دریا و جعبهی قرمز و قلیونهای فرحزاد و آقای حکایتی و سیکیداهای باور نکردنی و دختر سنگ فروش و دارکوبه و سنجابه و درخت کنار خونهی شمارهی ۱۰۱۰ و پاریس و شب برفی سال نو و خانهای که هیچوقت ندیدهامش فکر میکنم و آرشیو میخوانم و و قصههای عاشقانه مینویسم.
دلم،
نگاه کردن میخواد
و سکوت
و نگاه.
«...
گمشده ام٬
میان تلی از تصویر
که دیگر نمیدانم
کدام خاطره است٬ کدام رویا٬ و کدام واقعیت.»