...
برای تولدت نامه مینویسم.
نمیفرستم. دور شدی.

چشمانم را میبندم و استیو را در قلعه ی دیوانه ی دیوانه ی دیوانه ام تجسم میکنم که از درخت بالا رفته و به شاخه تکیه داده و من رو نگاه میکنه

یاد ماهیه میفتم که باله هاش رو داشت تند و تند تکون میداد و نفس نفس میزد و میگفت به من پناه بده.

راستی، رنگ پولک هایت یادم رفته. روزه میگیرم شاید تا افطار حتی چیزی نخوردم. منتظر میمانم. منتظر لباس قرمز.

دور شدی.

جادوی دوم: " با درد زخم ات کنار بیا "
توی فنجان قهوه ات
نیش باریک عقرب افتاده
جادوگر خم می شود
ته فنجان را می بوسد