اصولا کامیونیکیشن یکی از چرت ترین کانسپت هایی که آدما ساختن و بهشم اینقدر وابسته شدن.
-----------------
یعنی میشه که یه هو معجزه بشه؟
اصلا معجزه شدنیه؟
معجزه کردنیه؟
اصلا معجزه چیه؟
شاید یه پل بین رویا و واقعیت
فقط شاید.
------------------
رسوب که میکنی نمیفهمی داری رسوب میکنی
به عقب که نگاه میکنی میفهمی رسوب کردی
حالا هر اسمی هم که میخوای روش بذار
------------------
هر کدام ما هزار نقاب به چهره میزنیم و پشت هزار شخصیت ساختگی سنگر میگیریم
نه از ترس تحقیر و از نا امنی قضاوت دیگران
که از ترس رو به رو شدن با خود عریان مان
هر روز پشت هزار روزمرگی تلخ و شیرین هر روز سنگر میگریم و به هر آویزه ای فکر و سرنوشتمان را گره میزنیم ، نکند که با ترس ، تنهایی ، و معنی بودنمان رو به رو شویم.
--------------------------
عاشقانه هایم را برایش نگه داشته ام
هنوز
باور میکنی؟
گاهی دلم عاشق شدن میخواهد.
عاشقی است دیگر. آنقدر غرقش میشوی که دیگر فراموش میکنی هنوز عاشقی.
هر چه هم که فرار کنی و انکار.
دیوار هایی که میسازی تو را از همه هم که جدا کنند با ساکنان کهنه ی خانه چه میکنی؟
اتاقت بوی قدیم ها را میدهد، هر چه هم که شمع بسوزانی و پرده عوض کنی ، باز هم کودک درونت همان کودک عاشق مبهوت سالهای پیش است که بود.
همه ی اینها را گفتم که بگویم دلم تنگ است
میدانی؟
-------------------------
من رویا پردازی نمیکنم
آدم هایم از من دورند
من وابسته تر از آنم که کسی را رها کنم
این بود که من مرز رویا و واقعیت را رها کردم
نمیدانم کجایم
باور کن
تو را میدانم کجایی
همین جا جلوی من
همیشه
ولی خودم را نمیدانم
گم که میشوم
به سراغت می آیم
و میفهمم سال هاست که دیگر نیستی
بر میگردم
به دنیای خیالی امن و گرم بودنم
هر چه ندارم از توست
و هر چه دارم هم
و تو