|
...
ماریا دختر خشمگین و سردیست با موهای بور و انگشتانی کشیده که بوی سیگار میدهند ماریا نمیداند انگشتانش برای پیانوزدن آفریده شده ماریا فقیر نیست ، ولی برای زنده بودنش سختی میکشد ماریا عاشق نیست با هر مرد خشنی که بتواند تحقیرش کند میخوابد و وقتی سنگینی دست های بیرحمشان را روی سینه هایش حس میکند سرش را می چرخاند و دنیا را وارونه نگاه میکند، و هیچ گاه دستانش را پشت کمر مرد قفل نمیکند. و میداند درونش تاریک است و نمیداند چرا از تاریکی میترسد ماریا از دیوارها متنفر است و عاشق سنگریزه های کنار خانه های مردم و عاشق لباس سیاه گران مغازه ی خیابان سوم که دامنش صاف است و چین ندارد، و میداند مانکن درون مغازه تنها دو بند سبک روی شانه هایش سنگینی میکند و میتواند نگاه سرد مانکن سیاه پوش را بخواند و در جواب سرش را برگرداند ماریا دوستان زیادی ندارد ماریا از بلندی میترسد ولی عاشق مه کنار ساحل است ماریا یک بار عاشق مردی شد که کنار ساحل با او خوابید و او را به ماسه ها فشار داد و دستانش را پیچاند و او را بوسید مرد مثل تمام مردهای دیگر زندگی ماریا او را تحقیر کرد ولی ماریا عاشق شد به بلندی رفت چشمانش را بست و تمام مردنش چند ثانیه بیشتر طول نکشید بی آنکه بداند انگشتانش برای پیانو زدن آفریده شده بودند و لباس مانکن سیاه پوش خیابان سوم آن شب به فروش میرفت |