...
شاید مردی که تازه ازدواج میکند.
و شاید مردی که در را میبندد و تکیه به در میدهد و دختر را کنار پنجره نگاه میکند.
و شاید مردی که در آن اولین شب هزار بار زیر گوش دختر میگوید دوستش دارد
و شاید دختری که با هزارمین بار مرد را باور میکند و عاشق میشود
و شاید مردی که نمیداند طلسم هزار برای باور کردن خودش بود یا عاشق کردن دختر
کسی چه میداند که دیوار های شیشه ای تا چه اندازه بلند است.
کسی نمیبند.
آرام باش. مترسک مزرعه تنها به باد میخندد.