صفحههای هر روزم را که ورق میزنم زندگی سفید تر میشود.
درست مثل یک صحرای پر از برف٬ در دورترین نقطهی سرزمین جنوب.
زندگی درست مثل برف میماند٬ ترسناک است. آرام و ساکت و غریب و پر از رمز.
راز برف یادت هست؟ همیشه اولین بار٬ همیشه اولین دیدار از برف آغاز میشود. حتی اگر کلبهای نباشد که به آن برسیم.
اولین بار که دنیاهایمان عمیق شد و نفسهایمان تند یادت هست؟ شب بود نه؟
اولین بازیمان هم در سفیدی ساکت برف بود: یک کلمه من٬ یک کلمه تو.
سفید٬ برف٬ سکس٬ راز٬ ترس.