اتفاقی است که رخ میدهد
نگاهیست که میلغزد
سوز سردیست که شب پاییز را آرام میلرزاند
برگهای زرد و نارنجی کوچهی هر روز٬ دور هم میرقصند
طاعون آمدهاست ...
طاعون میخندد .
طاعون که آمد٬
جادوگر کوچ کرد.
سنجاب مرد٬
جادوگر گریست.
آسمان چرخید.
میدانی؟
خاکسترِ آتش٬ سرد است.
خیلی سرد.
و به نرمیِ باد راحت دل میسپارد
خیلی سرد
خیلی نرم
...