|
...
گاهی یه لحظه٬ یه فکر٬ یه خیال٬ یه تصور٬ یه رویا٬ چنان پر رنگ میشه و توی همهت ریشه میدوونه٬ .. یه قصه٬ یه تصویر٬ یه خیال ... چنان واقعی میشه٬ که با تمام وجود از خودت میپرسی واقعاً کدومش واقعیه؟ اون لحظهای که چشمت بستهست ٬ یا اون لحظهای که چشمات بازه؟ گاهی از تخیلا و تصویرایی که یه هو هجوم میارن و اینقدر شفاف و تیز و پررنگن که نمیتونی بهشون شک کنی٬ میترسم. خیلی میترسم. |