...

آخرین باری که با استیو غذا خوردم ٬ خیلی گشنه‌ش بود. فتوچینو آلفردو خوردیم. یادمه که میگفت بعضی وقتا غذا نه تنها از سکس بهتره٬ بلکه حتی از دایناسورم بهتره. من نگاش کردم و گفتم نگفته بودی فرندز نیگاه میکنی. خندیده بود و گفت این ربطی به فرندز نداره٬ یه ضرب المثل چینیه که نویسنده‌ی فرندز از اون الهام گرفته.

آخرین باری که با هم با ماشین رفته بودیم بیرون واسه‌ش این آهنگ رو گذاشته بودم. میگفت تو آهنگای ایرانی‌ای که من بهش دادم بعد از نیاز این رو از همه بیشتر دوست داره. تو میل‌باکسم امروز دیدم که قبل مردنش یه نامه واسه‌م فرستاده. نامه‌ش خالی بود٬ روی پاکتش نوشته بود از طرف غول چراغ جادو. منظورش رو فکر کنم بفهمم.

امروز هوا ابری بود. با خودم فکر کردم شاید اینم یه نشونه‌ست. همه چی یه جور عجیب و مبهمی شده٬ مثل وقتی که به راه حل یه مسأله‌ی ریاضی نگاه میکنی و با اینکه میدونی غلطه٬ ولی نمیتونی بفهمی چرا. همه چی بدیهی به نظر میرسه٬ ولی نتیجه‌ای که از این بدیهیات میگیری غلطه. یه جای کار میلنگه. من نمیفهمم٬ و این ترسناکه.