استیو دیوونه شده٬ اول میگفت میخواد زن بگیره٬ حالا میگه میخواد خودشو بازخرید کنه از جادوگری کناره بگیره بره فیزیکدان بشه. میگه فیزیکدانا ابهت آفرینش رو بیشتر از جادوگرا درک میکنن.
آخرالزمون شده. همه چی داره از دست میره٬ حتی استیو ...
پ.ن. اسم پروژهی جدیدی که من روش کار میکنم هست: Pig . امروزم رئیسمون یه دونه خوک بادکنکی گندهی صورتی خریده آورده تو آفیس من گذاشته نصف جامو اشغال کرده و داره به همه لبخند میزنه! تو این هیری ویری جادوگر قصهی ما هم گذاشته رفته دنبال یه کوله پشتی میگرده که باهاش بره دور دنیا رو بگرده و فاندامنتالز آو هامیوپاتی یاد بگیره. بعد به من میگن آروم باش. من روحم تشنج داره.