میدونی چند وقت بود دلم اینجوری نلرزیده بود؟ خواب بودم تقریباً که تلفن رو بدون اینکه بدونم کیه برداشتم. صداش دوباره عوض شده بود ٬ همون صدایی که تمام راه برگشتن از کنسرت تا خونه بهش فکر میکردم که ممکنه دوباره بشنومش ... صداش همون صدایی بود که من عمقشو میفهمیدم. حس میکردم که چهجوری صداش رو تو آغوشم میکشیدم و چشمام رو به هم فشار میدادم. خداحافظی که کردیم هیچکدوم نرفتیم٬ ساکت بود و من به صدای نفساش گوش میدادم که گفت این الان تموم میشه ولی من نمیخوام ... که دیگه چیزی نشنیدم. هر چقدر هم که صداش زدم فقط صدای خودم برگشت میخورد.
دل آدم وقتی میریزه پایین ٬ تازه میفهمه که چقدر عمیق بوده ...