|
...
دارم به اون شبی که میرم ایران و به هیچ کس نگفتم که بیاد فرودگاه دنبالم فکر میکنم ٬ به اول لحظهای که چمدونم رو میذارم زمین و به دیوارای شیشه ای نگاه میکنم ... به وقتی که از در فرودگاه میرم بیرون و یه بسته سیگار بهمن میخرم و میشینم رو چمدونم و به تاکسیای فرودگاه نگاه میکنم ٬ به وقتی که دوربینم رو در میارم و عکسی که از اکباتان تو آسمون گرفتم رو نگاه میکنم ٬ به وقتی که میرم کنار تلفن عمومی و یه شمارهای رو میگیرم که بهش بگم من اینجام ٬ بیا دنبالم.
|