...
یه روز صبح زود وقتی هوا هنوز تاریکه بیدار میشم
موهامو شونه میکنم و محکم میبندمشون.
چند دقیقه تو آینه به خودم خیره میشم.
وقتی ته نگاهم خالی شد همه چیز رو میسوزونم
به جز غورباقه ی زشتم
و بعد میرم
و دیگه هیچ وقت خودمو کلمه نمیکنم.
خواب هام رو هم دیگه تعریف نمیکنم
نه برای خودم
نه برای هیچ کس دیگه.
فقط نگاهم رو تا آخر دنیا تو نگاهت قفل میکنم
و محو میشم.