...
میدونی
وقتی فکر میکنم تو میخوابی ، سرت رو رو بالیش میذاری ، چشمات رو میبندی و من کنارت رو تختت نیستم که بشینم دستم رو بذارم رو سینه ت روی دستت و صورتت رو وقتی که خوابی نگاه کنم ... و بازم همینجوری نگاه کنم و بعدِ یه مدت چشمامو ببندم و به هم فشار بدم که تازه بفهمم خیس شدن و اون موقع دستت رو فشار بدم و سرم رو بندازم پایین و دوباره چشمام رو باز نم و صورتت رو نگاه کنم ... دیوونه میشم.

نمیدونم چی میشه. بلد نیسم بدونم چی میشه ٬ همه چی خودش باید بشه ٬ خودش باید بیاد . ولی میدونم چی میخوام. با خودم فکر میکنم ... تو رو میخوام.
همین رو میدونم. میخوام بغلت کنم و baby it's alright بخونه . اینو میدونم. یه ماه و یه روز و یه سال نمیفهمم. میخوام بخوابی و صورتت رو نگاه کنم. اینو میدونم. کجاش رو نمیدونم ٬ ولی میخوام بیدار شی تو تخت صبحونه بخوریم ٬ اینو میدونم. میخوام رو برگای زرد و خشکی که تو راه از درختا ریخته زمین زیر پامون راه بریم. اینو میدونم. میدونم که میخوام خش خش کنن و صدای باد بیاد و حرفی هم نزنیم ٬ همین. میدونمی که دلم مه میخواد که دست همدیگه رو بگیریم و تو تاریکی شب فقط مه رو ببینینم و راه بریم و بعضی وقتا تیکه‌های ساقه‌ی درختا زیر پامون بشکنن و راه بریم. میخوام بالای اون صخره‌هه ببرمت که دره و کوه و صخره و سنگ و دشتِ پر از لاله داشت و دستت رو بگیرم باز کنم صورتمو بیارم کنار صورتت چشمامون رو ببندیم و صدای باد رو گوش کنیم. اینو میدونم. میخوام بارون وحشی بیاد . دست همدیگه رو بگیریم راه بریم بعد بدوئیم .. خیلی ٬ که از نفس بیفتیم ٬ بخوریم زمین . اینو میدونم. می‌خوام تشنه باشی٬ مثل من . همین. اونقدر که از هر چی مثل آبه بترسی.
تشنه‌ام. همینو میدونم.