من از پشت تاریکی شب اینجا با یه پنجره میام تو روشنی روز تو.
فرقی نداره که روشنه یا تاریک. جفتمون جذب عمق نگاه یک عکس میشیم.
من از اینجا به این همه فاصله فکر میکنم و این فاصله بیشتر بهم جسارت نزدیکتر شدن میده.
فاصله انقدر زیاد هست که همه تضاد ها رو تو خودش حل کنه.
سرما و گرما یا روز و شب همه یکی میشن.
همه چیز صرفا تو یه پنجره خلاصه میشه که همه مفهوما توش مثل خمیر شکل میگیره و بعضی وقتا ته دلمون از ترس خالی میشه.
هیجان انگیزه.
فرقی نداره که روشنه یا تاریک. جفتمون جذب عمق نگاه یک عکس میشیم.
من از اینجا به این همه فاصله فکر میکنم و این فاصله بیشتر بهم جسارت نزدیکتر شدن میده.
فاصله انقدر زیاد هست که همه تضاد ها رو تو خودش حل کنه.
سرما و گرما یا روز و شب همه یکی میشن.
همه چیز صرفا تو یه پنجره خلاصه میشه که همه مفهوما توش مثل خمیر شکل میگیره و بعضی وقتا ته دلمون از ترس خالی میشه.
هیجان انگیزه.