یه روز
بعد از اینکه کنار شومینه صبحونه مونو خوردیم
تصمیم میگیریم که بریم شهر
که همه اون چیزایی را که لازم داریم بخریم
لباس می پوشیم
کفش میپوشیم
من میگم چکمه هاتو بپوش, تو از پنجره بیرونو نیگا می کنی می بینی برف نمیاد, میگی نه پامو اذیت می کنه برفم که نمیاد, همین خوبه
میریم شهر
یه عالمهی زیاد همه چیزارو می خریم
بهشون میگیم که برامون بفرستن, آدرس مزرعه مون را هم میدیم, آخه ما که هنوز ماشین نداریم که بتونیم خودمون همهی این یه عالمه چیزو باهاش بیاریم خونه که
بعد خریدمون که تموم شد برمیگردیم طرف مزرعه مون, همونجوری پیاده
وسط راه برف می گیره
یه برف سنگین, ازونا که سریع میشینه رو زمین
هی برف میره تو کفش تو
پاهات سردش میشه , یخ, خیلی
من اولش حواسم نیست, هی می بینم تو ازم عقب میافتی, هی میگم تندتر بیا دیگه, تند بیا که زود برسیم خونه, که بریم گرم شیم
ولی تو پاهات دیگه حس نداره, نمیتونی راه بیای خوب
من یهویی یادم میافته که تو دیگه چکمه پات نیست
میگم چرا هیچی نمیگی کره خر
بعد کولت می کنم
به زور هااا
آخه تو نمیخوای من این همه راه تورو کولت کنم, فکر میکنی اینجوری خیلی مثلاً طفلکی میشم و اینا. ولی من که حرف گوش نمیدم که !
میگم حرف نزن بوست می کنم وگرنه ها !!
:) خوب تو هم حرف نمی زنی
من الآن تورو کول کردم
بعد تندتند میریم سمت مزرعه, سمت خونه
بعد تو با خودت فکر میکنی سنگینم؟ سنگین که نیستم که, چرا هن هن می کنه این پس که :)
بعد کلاهمو اینجوری یواشکی میزنی بالا, گوشمو بوس می کنی, بعد میگی ببخشیــــــــــــــــــــــــــــــد !
منم اخم میکنم میگم مگه نگفتم حرف نزن بهت کره خر؟
میرسیم خونه
تو رو میذارم رو پشتی کنار شومینه
کفشاتو در میارم ٬ تو یه هو میگی آخ ! بعد من اونجوری نیگات می کنم و بعد یواش تر در میارمشون
پاهاتوو نیگااا :)
داره انگاری کبود میشه اصلا
بعد من میگم ازین به بعد حرف گوش می کنی؟
میگی اوهوممم.
میگم اوهوم نه ٬بــــله !
میگی بــله :)
میرم لباس خشک میارم برات ٬ لباساتو عوض می کنی ٬ منم واستادم همون کنار.
تو میگی نیگام نکن دیگه .
میگم مگه نگفتم حرف نزن؟ زود عوض کن لباستو تا سرما نخوردی .
پشتتو می کنی که خجالت نکشی :)
میگم ازین مسخره بازیا نداشتیما !
روتو می کنی بهم ٬ زمینو نیگا می کنی که خجالت نکشی .
میگم ازین مسخره بازیا هم همینطور !
:)
سرتو میگیری بالا تو چشام نیگا می کنی و همونجوری بلیزتو از سرت میکشی پایین.
میگم حالا شد و میخندم.
من نه ها ٬ چشمام میخنده :)
میرم لباسمو عوض می کنم و زودی میام
میگی دهه ! مگه من نگفته بودم ازین چیزا خوشم نمیاد؟ برای چی واسه منم ریختی؟
بغلت می کنم
از پشت
« به بچهی خوب یه بار میگن حرف نزن ٬ اونم حرف نمی زنه . بچه خوبی باش ... »
پاهامونو دراز می کنیم رو به شومینه
من از پشت بغلت می کنم
تو هم به نوک شست من نگاه میکنی که پات رو ناز میکنه
بعد کمکم چشماتو میبندی و سعی میکنی بغل منو که هی تنگتر میشه بیشتر حس کنی
من
همونجوری که یواش یواش از لیوانه یه قلپ میخورم تو گوشت قصه میگم
قصهی گل سرخ
قصهی مترسک تنها
قصهی کلاغ پیر
آسمون نیلی
قصهی گل کاغذی
قصهی کرگدن عاشق
با هزارتا قصهی دیگه
چشات که گرم میشه
بر میگردی
فکر کنم الان نه خوابی نه بیدار
شایدم هم خوابی هم بیدار
گیلاست از دستت میفته
با کف دوتا دستات صورت منو میگیری تو دستت و نگاش میکنی
من چشمام رو میبندم
کنار گردنم گرم میشه
یه گرمی خوب
یه گرمی آشنا
گیلاس منم ریخت
:)
کف کلبه مون مسته حالا
همین.