|
...
دیشب خوابتو دیدم آسمون شب بود ٬ اما ستارههای عجیبی داشت و ابرای عجیبتری نمیتونم درست بگم چه شکلی بود ٬ شب که بود٬ نور ماه ریخته بود تو آسمون روی ابرا یه اطلس درست کرده بود ٬ بعد روی اون اطلس ستارهها منجق دوزی شده بودن انگاری . سه تا ستارهی «کمربند شکاری» یه جور جالبی چشمک میزدن ٬ من سبک بودم خیلی. همممممم ... به همه میگفتم نگاه کنین آسمونو .. نگاه کنین ... ولی همه بههم میگفتن هیچی تو آسمون نیست ! من اصرار میکردم که .. نگاه کنین ٬ اونجا ٬ اون بالا ٬ تو آسمون ... اونها اصرار میکردن که هیچی توش نیست ... ول کردم برم ٬ تو رو دیدم نشسته بودی پاهاتو هم دراز کرده بودی اومدم زانو زدم جلوت گریهم گرفته بود بغض ٬ از اون تلخا .. از اونا که توشون یه التماسی هست گفتم اونا نمیبینن ... اونا میگن نیست و نگات کردم میدونی چه جوری نه ؟ التماست کردم . تو نگاه منو بلدی نه ؟ دستمو گرفتی خم شدی به جلو منهم تو گریه لبخند زدم به نگاهت آروم لبخند خیس آروم بعد اومدم باهات روبوسی کنم شاید روبوسی سال نو سمت راست صورت همو بوسیدیم سمت چپ صورتت رو که خواستم ببوسم ٬ تو زیر گلوم رو بوسیدی من موهات رو گرفتم سرم رو برم عقب یه کم اونقدر که نفسام هنوز تو صورتت بود نگاهت کردم نگاهم کردی واقعی . |