فکرش رو بکن
۲۵ سال دیگه ٬
روی مبل خونهت که هیچ کدوم اتاقاش هم رنگ آبی و نقش موج نداره نشستی
ابروهات هم سفید شده
کلی هم چین و چروک رو پیشونیته
نفست هم به زور در میاد
۵ دقیقهای میشه که داری فکر میکنی و به اون نقطهی تاریک و خیلی دور نگاه میکنی
آره فقط ۵ دقیقهشده
ولی
دخترت میاد بدون اینکه هیچی بگه گونهی سفت و زبرت رو بوس میکنه و خودش رو تو بغلت فشار میده
و تو تازه میفهمی که صورتت خیس شده
و چشمات رو میبندی
و آروم به هم فشار میدی