...

یه مزرعه ست، یه مزرعه ی بزرگ خیلی بزرگ که وسط وسطش یه خونه ی قدیمیه، یه خونه که بین همه ی خوشه های گندم و ذرت و نی از دید بقیه مخفی شده، یه مزرعه ی طلایی یکدست که باد میاد و موج میندازه توی رنگ قشنگش. منم و تویی، فقط ما دو تا. الآن پاییزه، هوا یه کمی سرده، نه اونقدر سرد که بخوای کاپشن تنت کنی، ولی اونقدر که من اون ژاکت صورتیه را می پوشم و اون بلوز سفید یقه اسکیه، تو هم یه ژاکت آبیه روشن با یه تا شرت رکابی سفید که روش کلی چرت و پرت نوشته باشه، خوب؟ حالا صبح میشه، حالا میشینیم پشت یه میز چوبی گنده و یه صبحونه ی زغالی میخوریم با هم. بعدش میریم بیرون، توی هوای آزاد، زیر یه آفتاب کمرنگ کم جون که هرچی زور بزنه نمیتونه دماغه منو بسوزونه که دماغم قرمز شه و بخاره و نشه بوسش کرد. بعدش میریم قایم باشک بازی می کنیم، خوب؟ تو چشم میذاری و من قایم میشم، میرم قایم میشم، اون وسط خوشه های گندم، دراز می کشم رو زمین، دستامو از دو طرفم باز می کنم و چشمامو محکم می بندم، صورتمو هم می گیرم رو به آسمون، می گیرمش رو به خورشید، رو به گرمای خورشید که داره صورتمو قلقلک میده، بعد من همونجا تو همون حالت خوابم میره، بعد تو هرچی میگردی منو پیدا نمی کنی که، نگران میشی کم کم و داری منو بلند بلند صدا میزنی، ولی من خوابم که، نمیشنوم که جوابتو بدم، یه کلی که می گردی آخرش منو پیدا می کنی، منو می بینی که خوابیدم بین گندمای طلایی، که دستامو باز کردم رو به آسمون، انگای قراره همین الآن خدا از تو آسمون بپره بغلم، میشینی اون کنار و یه عالمه منو نگاه می کنی، یه نگاهه آرومی، اونجوری که آدم فرشته ها را نگاه می کنه ها، یادته می گفتی وقتی میخوابی عینهو فرشته ها میشی؟ یه دختره خوب، یه دختره فقط خوب، که هرکاری کنه نمیتونه هیچوقت بد باشه :) بعد من بیدار میشم، اولین چیزی که آدم وقتی از خواب بیدار میشه می بینه خیلی مهمه، نه؟ من می بینمت که نشستی بالای سرم و داری آروم و مهربون نگام می کنی، بعدش میگی سلام کره خر، بعدش من یادم میافته که قرارمون این بود که اونی که چشم میذاره وقتی که اونیکی را پیدا کرد یه گاز محکمش بگیره، بعد من یهویی از جام می پرم و شروع می کنم به دویدن، تو هم میدویی دنبالم که منو بگیری، می بینی چه حالی میدی دویدن توی اون مزرعه هه؟ میبینی چه حالی میده وقتی میدویی موهات گره بخوره به هم و پشت سرت این مدلی تاب بخوره و دنبالت بیاد؟ میبینی باد سردی که موقعه دویدن میزنه تو صورتت چقدر دلچسبه؟ ما دوتا میدویم دنبال هم و از ته دل می خندیم، از ته ته دل، داریم کلی کیف می کنیم دیگه خوب، مگه نه؟ بعدش اصلن این قبول نیست، جرزنیه، من زودتر از تو خسته میشم خوب، کم کم یواشتر و یواشتر میدوم، تا اینکه تو میرسی بهم و بغلم میکنی، محکم محکم، میگیری منو هوا و دور خودت می چرخونیم تو آسمون، منم دارم میخندم، بلند بلند، اونقدر که پهلوهام درد میگیره از زور خنده، بعدش منو میذاری زمین و بغلم میکنی، محکم بغلم میکنی، یه جوری که انگار بخوای بهم بگی در نری دختره از دستم، یه بغل آروم طولانی. حالا یه مزرعه ست که دو تا آدم اون وسط وسطش همدیگه را بغل کردن، دو تا آدم که حالا شدن یکی. یه مترسک تنها هم هست که داره اون دو تا را دید میزنه و دلش یه مترسک دیگه میخواد که بیاد و بغلش کنه، یادت باشه یه مترسک براش بسازیم، باشه؟