حالا یه قصه ی جدید میگم براتون، خوبه؟
یکی نبود، یکی نبود، توی این دنیای به این بزرگی اصلنی هیچکس نبود، یا شایدم این دنیا هم نبود، فقط یه خدایی بود، هوومم، فهمیدین که کی را میگم که؟ حالا البته اگه نفهمیدینم که خیلی مهم نیست که، چون قصه ی من یه یک میلیون سالی بعد ازین وقتی که الآن گفتم اتفاق میافته :)
خوب دیگه من خوابم گرفت الآن، بقیه ی قصه باشه برای یه روز دیگه، خوب؟ بای بای!
پ.ن. ۱: آی دیدی گردنشو می بوسی بعد چه بوی خوبی میده، بعد تو یکمی که میگذره میگی به خودت وووویی، چه بویی، بعدش می پری دوباره بوسش می کنی؟
پ.ن. ۲: دیدی وقتی که نیست، وقتی که رفته، وقتی که میدونی که دیگه نیست، مال تو نیست، هیچوقت، بعدش یهویی یکی از کناری رد میشه که پشت سرش یه بوی آشنایی را جا میذلره و تا تو برمیگردی که بدویی بری دنبالش میبینی توی جمعیت گم شده؟ همیشه هم این رو دلت سنگینی می کنه که شاید اون بو مال خودش بود، مال تن خودش، حیف...
پ.ن. ۳: دیدی که چقدر دوستش دارم؟ دیدی که چقدر دوستشون دارم؟ دیدی چقدر با هم خوبیم شادیم کنار همیم، حیف که یکی از ما چهار تا کمه ها، وگرنه میرفتم می گشتم دنبال اون خونه هه که یه هال بزرگ داشت با دو تا سوئیت بزرگ
پ.ن. ۴: دیدی چند وقت دیگه هوا چقدر سرد میشه بعد دستاشو که یخ کرده میگیری محکم تو دو تا دستاش و ها می کنی توشون که گرم شه؟ بعد اونم داره همینجوری نگات می کنه و میخنده، یه جوری که انگاری داره بهت میگه کره خر دستای خودت که از من سردتره که، بعدش اون بغل ضربدریه بعدشو دیدی چقدر می چسبه؟ تو خیابون؟ جلوی همه؟ که همه دارن راه میرن و می دون که برن برسن به کار و زندگیشون ولی شما دو تا یه جوری همو بغل کردین که انگاری زمان وایستاده، فقط توی اون نقطه ای که شما دو تا همو بغل کردین زمان وایستاده، دیدی چه لذتی داره، چه آرامشی داره، چه نیرویی تزریق می کنه؟
پ.ن. ۵: فرض کن من ناراحتی تنفسی داشته باشم، فرض کن که تو سالم باشی، بعد وقتی که من میام تو را بغل می کنم محکم و فشارت میدم به خودم، حالا نفسامون با هم همآهنگ میشه، دم و بازدم من با آهنگ نفس تو یکی میشه، حالا من راحت نفس می کشم، منظم و آروم، بدون حس خفگی. فقط یه نکته ای، سعی کن تو نفستو با من هماهنگ نکنی که جفتمون با هم خفه شیم بمیریما، آفرین
پ.ن. ۶:
if you're happy and u know it and you really want to show it, say HAAHAA
پ.ن. ۷: دیدی بعضی وقتا علفای کنار رودخونه مزهی بوس میده ؟
پ.ن. ۸: اصلاً گاز گرفتن خیلی هم خوبه ٬ هوار تا . آدما اصلاً اسبن . باید داغشون گذاشت ٬ مهرشون زد . باید یه جوری بوس کنی که انگاری گاز گرفته باشی جاش هم بمونه حسابی . بعد اینجوری یعنی امضا کردی ٬ خیلی هم خوبه . بعد مامانت یه هو گردنت رو که میبینه میگه اینجات چی شده ٬ بعد برمیگردی میگی که هیچی با این بچههای بیجنبهمون داشتیم کشتی میگرفتیم کم آوردن گاز گرفتن ٬ بعد قیافهی مامانت خیلی بانمک میشه :) اصلاً میدونی چیه ٬ خوش دارم گوشهی گردنترو مهر بزنم که حالیت شه اسب منی . بعد تو هم جفتک بندازی رم کنی حال بده . ولی خب عوضش مجبور میشی همهش اون بلیز سفیدهی آستین رکابیهی منو بپوشی که یه جور خوبیه بعد گردنت رو دیگه هرکسی نمیبینه که بفهمه تو اسبی ولی من که میدونم ٬ خیلی اسبی ٬ کرهخر بزغاله :)
پ.ن. ۹: وحشی میشیم . میریم تو یه مزرعه ٬ مثل دو تا وحشی زندگی میکنیم . مزرعهمون یه مترسک داره . باهاش دوست میشیم ٬ هر روز عصر میریم کنارش رو زمین میشینیم و خاطرههاش رو گوش میکنیم . بعدش که چاییمون رو خوردیم ٬ هر کدوم یه بوس کوچولو میذاریم رو یه لب مترسکمون دست همدیگه رو میگیریم میایم به طرف خونه . تو راه هیچی نمیگیم ٬ ساکت ساکت ٬ بعد صدای باد میاد . بعد یه راهخاکیه تا کلبهمون . کنارمون کلی بوتهی ذرت درازه که پشتش زمین سبز خالی بود. وسطای راه صدای باد که تو ذرتا میپیچه یه جوریه . یه جور عمیقیه . بعد ما داریم به خاطرههای مترسک مزرعهمون فکر میکنیم . بعد یه هو یواش میشیم . وامیستیم . دست همو محکم داریم فشار میدیما . ولی همدیگه رو نیگا نمیکنیم . صدای به هم خوردن بوتههای ذرت دارن حرف میزنن و ما داریم گوش میدیم . داریم پایین رو نیگا میکنیم و به صدای باد گوش میدیم . دستامون هم داره همدیگه رو فشار میده ... یه هو ٬ نه یه هو نه ٬ خیلی یواش ولی با هم برمیگردیم آروم همدیگه رو بغل میکنیم ... آروم ولی محکم و طولانی . اصلاً هم همدیگه رو نیگا نمیکنیم. دیدی هر ارکستری یه رهبری داره که وقتی چوبش رو تکون میده هر کسی میفهمه باید چه کار کنه و اینا ؟ ما هم همهکارمون با صدای بادی که از لای علفا و بوتههای ذرت میپیچه و میاد از لای موهامون رد میشه هماهنگ میشه . وقتی همدیگه رو بغل کردیم دیگه صدای باد قطع میشه . فقط صدای آروم نفس کشیدن میاد . همممممم ... مزرعهمون رو دوست دارم .
پ.ن. ۱۰: عاشق آدمایی هستم که تو کوچه خیابون وقتی راه میرن با خودشون حرف میزنن .
پ.ن. ۱۱: راستی گفتم که زمستون میریم با هم برف بازی ؟ بعد یه آدم برفی درست میکنیم ؟ بعد تو عاشق اون آدم برفی میشی منو ول میکنی میری پیش اون ؟ بعد صبح میشه ٬ خورشید در ماید آدم برفیت آب میشه ٬ گریه میکنی ٬ چشات پف میکنه . چشماش رو برمیداری میری گوشهی دیوار میشینی چشماش رو میذاری جلوت نیگاش میکنی ٬ سردت میشه دستت رو میزنی زیر بغلت ٬ نیگاش میکنی میری یه جای دور ٬ چشمات یه کم کوچیک میشه ٬ میری یه جای ساکت و خیلی دور . بعد من میام بیرون ٬ با دو فنجون قهوهی داغ . میشینم کنارت ٬ قهوه رو میدم بهت ٬ بعد یه جور قشنگی نیگا میکنی منو ٬ هیچی نمیگی ٬ آروم فنجون رو از دستم میگیری ٬ بعد دو دستت رو میچشبونی دورش ٬ یه ذره ازش میخوری ٬ یه کم گرم میشی ٬ دوباره منو یه کوچولو نیگا میکنی ٬ از اونا که چشات کوچولو شده ولی داره برق میزنه ... هیچی نمیگیم ٬ کنار هم میشینیم و قهوهمون رو آروم آروم میخوریم و به چشمای آدم برفیه که با هم ساختیم نیگا میکنیم .