...

من می ترسم. ته دل من خالیه. دنیای دور من سیاهه. من دیوونه م. من چن دیوونه م خیلی کارها میتونم بکنم. من چون دیوونه م راحت ضربه می خورم. من چون دیوونه ی خوبیم به کسی ضربه نمی زنم ولی که. من حس می کنم که باید همه چی را به هم بزنم. من حس می کنم که بزها درست زندگی می کنند، صبح ها میروند از آغل بیرون، چرا می کنند، عصرها بر میگردند به آغل، می خوابند، همین. زندگیه بزها را باید سرمشق خود قرار دهیم، ما باید صبح ها به دانشگاه یا سر کار خود برویم، بعد از تمام شدن کارمان یک راست سرمان را بیندازیم پایین و به خانه بیاییم، ما نباید آدمه دیگری را دوست بداریم، به وقتش اطرافیان خودشان برایمان آستین بالا می زنند و آدمه مناسب و خانواده دار و زیبایی را انتخاب می کنند که ما با او به داخل یک خانه برویم و تمام کارهای بدبدی را که تا آنموقع خودمان را نگه داشته و نکرده ایم در یک شب یاد بگیریم و بکنیم و با تجربه شویم. دوست داشتن و عاشق بودن این است، میدانید که خودتان، مگر نه؟ اصلا شما به چه حقی می روید دوست دختر و دوست پسر یکی دیگر می شوید، مگر شما مسلمان نیستید اصلا؟ مگر شما آبرو ندارید بین در و همسایه؟ اصلا حالا که عقل تو نمیرسد من خودم فردا می آیم اینجا می گویم که تو دوست پسر فلانی و تو دوست دختر آن یکی فلان، فکر نکنید که من خاله زنکم یا اینکه کون من از جایی سوخته است که بخواهم سر تو خالی کنمش ها، نه، من خیلی هم خوبم، ولی تو چون بیشعوری من دلم میخواد اینجوری کنم اصلا، من چون از یکی بدم می آید تو هم باید جز بدهم، منطقی است دیگر، مگر نیست؟ من نمی فهمم اصلا چی معنی دارد شماها می روید آهنگهای غیر مجاز گوش می دهید، هان؟ نمی دانید غیر مجاز یعنی چه؟ غیر مجاز یعنی اینکه مهر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی روی آن آهنگ نخورده باشد، اصلا من فردا می روم این موسیقی بلاگ این بغل را یک کاریش می کنم که شماهایی که در ایرانید نتوانید گوش به آن بدهید، زیرا اگر به آهنگهای غیر مجاز گوش بدهید غیلی ویلی میشوید و ممکن است بروید در خیابان راه بروید، و می دانید که راه رفتن در خیابان خیلی بد بد است. شماها باید درس بخوانید تا بورس بگیرید و بیایید خارجه تا خوشبخت شوید. شماها بیخودی دارید می جنگیدها، خودتان که می دانید، جنگ یکطرفه ست، پیروزی با شما نیست، تلاش الکی نکنید زیرا خسته می شوید و به تنگ می آیید و گریه می کنید و چون شما یک بز در آغل هستید کسی نیست که شما را بغل کند و آنوقت چون تنهایی گریه کردن هم مزه نمی دهد شما دیگر گریه هم نمی کنید. و این خیلی بد است که آدم ها گریه نکنند، حتی اگر سرمشقشان یک بز باشد. نقطه

پ.ن: یه روزی میرسه که حس می کنی که داری تموم میشی، تمومه تموم