شبه ٬ یه شب تاریک . سرم خیلی شلوغه ٬ قدمم کوتاست ٬ دور و برم هم خیلی سروصداست .. یعنی این همه دور و برم خواب ندارن ؟! چشمام رو میبندم ٬ نفس میکشم ... هممممم ... عمیقتر ! نفس عمیق کشیدن سخته ... چشام رو که میبندم اولش تاریکه : همه جا ٬ همه چیز ... تاریکیش سخته . من قویم . چشمام رو به هم فشار میدم ٬ یه نوری میدوه تو تاریکیش ... چشمام درد میکنه ٬ بازم فشارشون میدم ٬ درد مثل یه نور همچین میدوه تو نیگام که احساس میکنم چشمام رو باز کردم و همه جا روشنه ! نیگاه میکنم دور و برم رو ... خالیه ! هیچکس نیست ... نیگا میکنم خودمو ؛ قد کشیدم ... سرم رو بالا میگیرم ٬ دستام رو باز میکنم ٬ میپرم ... میرم .... ....... ...... ..