...

یه حسی دارم ... یه چیزی تو من وول می‌خوره ... یه چیزی که جون داره ، نفس میکشه ، و آروم آروم داره منو می‌خوره ... از خون رگام داره مک میزنه ... یه چیزی تو منه که من نمدونم کیه ، چیه ،‌ از کجا اومده ... فکر کنم باز من حامله شدم . مامانم هی بهم گفت باهرکسی نخواب وگرنه نمی‌فهمی مامان بچت کیه ، منِ خر ، گوش نکردم ... احساس می‌کنم الان خیلی وقت بدیه واسه حامله شدن ولی ... یه چیزی تو من داره هی وول می‌خوره ...