- چرا گرفته دلت٬ مثل آنکه تنهایی.
- چقدر هم تنها !
- خیال میکنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستی.
- دچار یعنی
- عاشق
- و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک٬ دچار آبی دریای بیکران باشد
- چه فکر نازک غمناکی !
- و غم تبسم پوشیدهی نگاه گیاه است. و غم اشارهی محوی به در وحدت اشیاست.
- خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانهی آنهاست.
- نه وصل ممکن نیست ٬ همیشه فاصله ای هست .
دچار باید بود وگرنه زمزمهی حیرت میان دو حرف٬ حرام خواهد شد.
و عشق٬ سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق صدای فاصله هاست.
صدای فاصلههایی که غرق ابهامند.