هر روز از سر این چهارراه رسولی که رد میشم (همینی که سر راه محل کارم تو زاهدانه) ملت هی میان و بهم گیر میدن که سیدی٬ پاسور٬ قرص٬ آدامس٬ اسپری و این جور چیزا ... همه جور آدمی هم بهم گیر دادن !! از بچه زیر هفت سال گرفته تا جوونای نعشه٬ تا صاب مغازهی لوازم الکترونیکی و پیرمرد ۷۰ ساله !! فکر کنم قیافم اینجا خیلی تابلوست که تهرانی هستم یا از این جوونای آنچنانی (بندهخدا ها حق دارن ... قیمت این چیزایی که تنمه یا ازم آویزونه رو اگه جمع بزنم بیشتر از ۱۳۰ تومن میشه !! خوب معلومه که تابلو میشم دیگه !!)
آخر یه روز که داشتم رد میشدم یه پسره (فکر کنم ۱۳-۱۴ ساله) اومد گفت که بابا تو که هر روز داری میای و میری٬ بیا یه چی هم از ما بخر دست خالی بر نگردی !! خندم گرفت گفتم حالا چی داری ... اونم یه هو دید الکی انداخته و منم گرفتم سریع دستم و گرفت و گفت بیا ... ما رو برد اونقده تو این بازار گردوند که مثلاً گم کنم و دوباره نتونم پیدا کنم (جون خودش) .. خلاصه ما رو برد سپرد به یه بزرگترش ... حالا وسط راه منم شروع کردم به سینجیم کردن که اینا رو از کجا میارین و از کجا معلوم اصل باشن و کار کاسبی چطوره و مواد هم شما دارین و از کجا میشه جور کرد و قیمت چنده و اینا که یه سری از سؤالاتم رو خودش نمدونس یا شایدم ترسید جواب بده !!
حالا رسیده بودیم به صاب اصلی که چشتون روز بد نبینه٬ شروع شد !! سیدی سوپر میخوای ؟!! گفتم نه ... گفت همهجورش رو دارما ٬ سکس توپ٬ ایرانی٬ خارجی٬ خوش کیفیت٬ گفتم نه بابا میخوام چیکار ... گفت نه ببر ضرر نمکنی ... حالا منم خندم گرفته که آخه مرتیکه مگه خلم بابت سیدی سوپر پول حروم کنم !! اون ول کن نبود که ... دو سه تا آورد و نشون داد که مثلاً قالب کنه منم کوتاه نیمدم رو هر کدوم یه ایرادی گذاشتم که این خش داره و این یکی ایرانیه خوشم نمیاد و اینیکی چمدونم از مارکش خوشم نمیاد زود خراب میشه و اینا ... بعد گفت اسپری میخوای ... گفتم نه ٬ گفت ۱۴۰۰۰ اش رو دارما (این عدده چی بود من که نفهمیدم !!) گفتم نه بابا خودم دارم ... گفت عیبی نداره٬ پمادش رو هم دارم٬ منم که دیدم کلی اینجوری اطلاعات عمومی دارم جمع میکنم کلی سؤال جواب که این دیگه چیه و کلی توضیح از اون بابا که آره این هم مردونس هم زنونه !! خلاصه گفتم نه ... مردونش رو خودم دارم زنونش هم به من چه ؛> بعد هم آدامس حشری کننده و مست کننده آورد که اگه کوتاه نیمده بودم به زور گذاشته بود تو جیبم !! دیگه کم کم داشت ترس ورم میداشت که حالا من یه ساعته اینا رو به کار گرفتم چیزی نخرم که یارو ترتیبم رو میده (البته جفت چاقو هام تو جیبم بودن ولی از اون طرف ۱۵۰ هزار تومن هم چکپول تو جیبم بود که بابت اونا خیلی میترسیدم) این بود که یه دست پاسور خریدم (ورقام رو جدیدن دزدیدن !!) آخرش هم به یارو گفتم آفتابپرست میتونی واسم جور کنی ؟!! که یه کم عاقل اندر سفیه بهم نیگا کرد و گفت ... (بماند).
خلاصه با هر جون کندنی بود از دستشون در رفتم اونم با چه وضعی !! خودم خندم گرفته بود به کله خری خودم ولی خیلی حال داد ... کلی چیز یاد گرفتم که مفید بود D: فکر کنم مفید ترین بخش زاهدان اومدنم همین اطلاعات جمع کردنم بود ... حالا ایندفعه میخوام بیام تهران برم میدون انقلاب قیمتهای اونجا رو هم در بیارم اگه صرف داشت دفعه بعد از اینجا یه کم واردات لوازم فرهنگی کنم شاید سودش بیشتر از کار کامپیتری باشه !!