یه چیزی میخوام بگم که شاید کسایی که منو بشناسن یه کم تعجب کنن ... البته اونایی که زیاد میشناسن میدونن که تعجبی نداره این حرفای عجیب غریب من !! ولی داشتم اینو میخوندم:
علی میگفت: اگه يه روز يکی توی رودخونه در حال غرق شدن باشه، تو هم يه چوب ۱۰ متری بر داری با هزار بدبختی تا بالای سرش ببری و اون حتی حاضر نشه دستش رو دراز کنه چوب رو بگيره با خودت نميگی گور باباش بزار غرق بشه؟ حالا بايد فقط دستت رو دراز کنی تا چوب رو بگيری. اين همه خدا اومده پايين؛ تا بالای سرت؛ نميخوای دستت رو دراز کنی؟ بعد که گذاشت رفت ديگه صد برابر اون هم بالا بپری به هيچ جا نميرسيها! |
این شد که یه کم نشستم به تأثیر خدا تو زدنگیهامون فکر کردم ... راستش فکر میکنم تو هیچکدوم از معادلات زندگی آدم نباید خدا رو دخیل کنه !! یعنی حق نداره و اصلاً زندگیهای ما چیزی نیست که بخوایم بسپریمش دست خدا !! چیزایی مثل قسمت٬ شانس٬ بخت و اقبال٬ با اینکه همشون رو قبول دارم به هیچ وجه توجیهکنندهی اتفاقهایی که تو زندگی برا آدما میفته نیستن - چه خوب٬ چه بد. من ِ آدمیزاد یه به خود وامانده هستم !! خدا چیچیه ؟! خدا کجاست ؟! چرا همیشه باید کاسه کوزه ها رو سر خدا بشکنم؟! چرا همیشه باید منتظر یه معجزه باشم ؟! چرا همیشه باید زندگیهامون رو و چیزایی که خیلی مهمه رو به غیب و سرنوشت واگذار کنیم ؟! دست غیب کدومه که همهکارایی که میکنم یا نمکنم رو بخوام باهاش توجیه کنم !! بابا آدمیزاد تنهاست !! از اول تنها بوده٬ تا آخرش هم تنهاست٬ تنهای تنهای تنها ...
ولی اینایی که گفتم همشون واسه زندگی کردنه !! واسه روزمرهی آدمه ! واسه وقتیه که داری با عقلت زندگی میکنی . واسه وقتی که اون تیکهی محاسبهگر وجودت داره برات حساب کتاب میکنه٬ و این اصلاً هم بد نیست و باید اکثراً افسار زندگیت رو بدی دست اون چون هر چی باشه زندگی خیلی تلخیا داره که فقط اون از پسش ممکنه بر بیاد ...
خلاصه همهی اینا درست ... ولی یه چیزایی هم هست که مال یه تیکهی دیگه وجود آدمه که نمیذاره هیچوقت خدا رو فراموش کنه٬ یه بخشی از بودنِ آدم که وجود داره و اصلاً هم نباید نَفْیِش کرد٬ اصلاً هم چیز بدی نیست٬ بازم جزیی از آفرینش آدمه٬ و خیلی وقتا تمام محاسبههای عقلی و محاسبهگریهای فکری رو override میکنه ... به تیکه از آدمیزاد که به یه سری مفاهیم احمقانه اعتبار فوقالعاده ای میبخشه که آدم اونا رو با هیچچی عوض نمکنه !! چیزایی مثل خوب بودن٬ یه چیزایی مثل دوست داشتن٬ یه چیزایی مثل مرام و رفاقت ... و یه حسی٬ یه باوری٬ یه چیزی که همیشه تو وجودت پیچیده٬ یه حسی که شبایی که خیلی خسته و تنهایی ٬ روزایی که دیگه هیچی از دستت بر نمیاد و عقلت به هیچ جا نمیرسه٬ وقتی که دیگه از همهجا درماندهای اون لحظههایی که دیگه همه زورت رو زدی٬ تمام خوب بودنت رو به خرج دادی ... یه صدایی ... یه صدایی هست که میگه در همین نزدیکی ... و خدایی که در این نزدیکیست ...
آره٬ خلاصه هیچ وقت نباید رو خدا حساب کرد !! نباید آدم پشتش رو به غیب و معجزه و ورد و دعا گرم کنه٬ ... ولی اینا همشون هستن٬ ولی نه واسه زندگیهای ما٬ خودشون هروقت پیش بیاد سروکلشون پیدا میشه ٬ واسه اونوقتی که هیچ انتظارشون رو نداری ... هیچ وقت نباید منتظر یکی باشی که وقتی داری تو آب دست و پا میزنی بیاد و اون چوب رو به طرفت دراز کنه٬ خودت شنا کن ... ولی اگه چوبی دیدی بگیرش ... چون ممکنه ٬ غیر ممکن نیست :>