...

وسط اتوبان داری مثل اسب (نه امروز با یابوم رفته بودم)‌ تو لاین آخر میری (اصلا هم یادت نیست که تو امروز حتی بیمه هم نداری!!) ... یه هو حواست پرت میشه٬ میری تو فکر. فکر میکنی و حرص میخوری٬ و فکر میکنی و افسوس میخوری ... کم کم چشمات خیس میشن ... یه کم که میگذره دیگه هیچ جا رو نمی بینی .. میزنی کنار ... تصمیم میگیری همون جا راحت گریه کنی ... دست خودت نیست ٬ شونه هات میلرزن ... یه افسر میاد ... گیر میده ... ۱۰ تومن میذاری کف دستش٬ بش میگی ۵ تومنش رو واس جریمه برداره٬ باقیش هم واسه اینکه گیر نده بذاره راحت باشی ... اون میره ... ولی اشک تو هم خشک شده ... نوار رو عوض میکنی ... بازم با ۱۴۰ تا سرعت ادامه میدی .. میای دانشگاه ... روز از نو ٬ روزی از نو !!