...

از اون چهار شنبه تا این چهارشنبه:

گفته بودم این هفته باید ۲۰ ساعت رو پروژم کار کنم !
گفته بودم این هفته پارک و مهمونی و مسافرت و گردش و سینما تعطیل !
گفته بودم این هفته مثل *آدم* رانندگی می کنم !
گفته بودم این هفته میرم کلاس سه تار !

ولی:

این هفته سه تا مهمونی شام (یکی تولد٬ یکی شیرینی اَدمیژن٬ یکی هم دورهم جمع شدن به بهونه ی اومدن یه نفر)!
چهار تا ناهار بیرون !
دو بار پاساژ ونک و کافی شاپاش !
سه بار فرحزاد !
یه بار خوابگاه !
سه تا فیلم !
سه تا فلاش خوردن تو شب به خاطر سرعت زیاد توسط حضرات کنترل سرعت !!
یه کلاس فلسفه که دودر کردم !

حالا اگه نبود اون پنجاه صفحه ای که واسه پروژم جمع و جور کردم ٬
و اگه آنا برام سه تار نیاورده بود که دیگه دودر نکنم کلاسشو ٬
و اگه خلوت شیرین دیشبیم نبود موقع اذان صبح٬
و اگه نبود اون جمع و جور کردن مطالبم برای کار دکتر تابش ٬
و اگه نبود فهرست مطالب پروژم و زمانبندی کارم تو مرکز تحقیقات که کلی کار مفید محسوب می شد ...

- جون بچه هات تو کی میخوای آدم بشی پس ؟!! تو که اینجوری نبودی جونور !! ‌آخه چته ؟!! چه مرگته ؟!! هو یابو !!‌ مثلاْ با تو دارم زر میزنم )X
- خودت چته !! یه بار گفتم از آدم شدن خوشم نمیاد اصرار هم نکن !!‌ حالم هم از هر چی جک و جونور که قیافه ی آدم به خودشون میگیرند به هم میخوره ! ضمناْ اگه یه بار دیگه بگی چه مرگته بهت میگم بری اینو بخونی !