...

غروب رفته بودم مسجد ختم مامان بزرگم که هفته پیش فوت کرده بود .
یه هو جو زده شدم و با خودم فکر کردم که این احتمالا تنها مراسمیه اجتماعیه که یه طرفس و مثل دید و بازدید و این حرفا نیس !! یعنی وقتی من تو مراسم ختم مادربزرگم شرکت میکنم اون این فرصت رو نداره که تو مراسم ختم من شرکت کنه. میشه گفت هرکی زودتر بجنبه برده ؟!!
و کم کم رفتم تو فکر که تو مراسم ختم من چند نفر آدم میاد ... و بعد شروع کردم به شمردن آدمهاش ... اصلا تجربه ی خوبی نبود چون در مورد خیلی از آشنا ها به این نتیجه رسیدم که خیلی احتمال داره یا نیان یا اونایی که میان به خاطر چیزی غیر از اون چیزایی که به من مربوط می شه بیان !!
... و البته کلی فکر دیگه که اون یک ساعت ونیم منو به خودش مشغول کرده بود.